پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

۶۰ مین پست من

قرار این نبود... 

قرار این نبود که ... 

نمی دونم چی بگم.شماها دل منو به درد آوردین.من جسم ناقصی دارم... 

۱۹ تیر ماه بود.نگران بهتام عادلی و نگران بقیه دوستان.هر خبری بهم می رسید.تند تند میرفتم اینترنت دنبال خبرهایی از بچه ها.داشتم دیوونه می شدم. 

یکی بهم گفت به جای اینکارا و حرص و جوش خوردن بشین وبلاگ بنویس.با اینکار هم سرگرم میشی هم یه استراحتی به فکر و ذهنت میدی.این شد که وبلاگ رو ساختم.فقط برای با هم بودن.با هم بودنی که اصلا که اصلا معلوم نیست کی تموم میشه و چجوری.اونچه که مسلمه الان و حالاس.ارزش دوستی ها رو بدونیم و درک کنیم اگه فردا اتفاقی برای هر کدوم از ما افتاد رومون بشه چیزی بگیم یا کاری کنیم.ولی افسوس... 

از اواسط ترم یک همیشه دل مشغولی ذهن و اندیشه ام این بوده که جمعمون از هم نپاشه.جمعی که هیچ گاه وجود نداشته.اگه قراره اردویی برگزار بشه همه بیان و شرط نذارن اگه خانوم فلان نیاد من میام.ولی چه سود... (حاشا به متالی که فقط از نظر رتبه از برق و مکانیک کمتر نیست.از معدن؟؟؟چی بگم.نذاشتین یا نذاشتن یا نذاشتم...).همه دست به عصا باشن که مبادا از کنار کسی رد بشیم و تنمون بهش بخوره و لباسمون کثیف بشه...اینم یه نعمته خاصه متال.

ما به یه زندگی در اجتماع محکوم هستیم.و میشه کاری کرد که زندگی خوش بگذره. 

دعوا قهر آشتی کوری خوندن و این بچه بازیا ... فکر نمی کنم مناسب سن ما باشه.این اتفاقا افتاد تا بفهمیم همگی به یه دغدغه نیاز داریم.من قبلا از همین جمع متال یکی از بهترین دوستام و از دست دادم واسه همین نمی خوام این فاجعه برای همه اتفاق بیافته.  

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست...(منظورم خودمه).

با ضعفی ۹۹ درصدی کرسی نمایندگی و نوسندگی وبلاگ رو واگذار می کنم.این هم آخرین پست من تو این وبلاگ. همین جا از همه کسانی که به نوعی از من رنجیده هستن طلب عفو می کنم.سعی می کنم حباب شیشه ای دور خودمو محکم تر کنم تا هر کس چیزی بهم گفت نشنوم که سریع هم قهر کنم.از پشت حباب فقط ادا درآوردن حال میده.

 . 

امید به فردایی بهتر(حتما!!!)

نظرات 7 + ارسال نظر
سعیده میراب یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:31 ب.ظ

اینجا مکانی برای باهم بودنه!نه بی تو بودن!

مینا یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:09 ب.ظ

این مسخره بازیا چیه ؟؟؟ من کرسی خودمو کنار میذارم یعنی چی ؟؟؟؟ هممون میگیم بچه بازی در نیاریم بعد خودمون یه کار بچگانه دیگه میکنیم!!! من گفتم یه ÷ست عذر خواهی بذر یا بذارم تا اوضاع راست وریس شه نه اینکه تو هم به این وضع دامن بزنی !!! واقعا کار بچگانه ایه ÷ارسا ! حرفت رو پس بگیر اگه نمیخوای که دیگه وبلاگ تعطیل شه!!!

حمید یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:53 ب.ظ

....
یعنی چی؟!
یعنی بخاطر کدورت باید همه بریم پی کارمون؟جواد که رفت تو هم می خوای بری مجتبی هم که پست نمیذاره و منم پست نذارم بهتره!!! دیگه از وبلاگ چی می مونه؟

Javad یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:15 ب.ظ

اذیت نکن سعید؛بدون تو که نمیشه.
اگه بری, همه ما ناراحت میشیم.این وبلاگ (تقریبا) شده آخرین امید باهم بودن بچز متال،خارج از محیط دانشگاه.
من خودم از وقتی رقتم هر موقع میام تو وبلاگ پشیمون میشم که چرارفتم!!!جدی
میخاستم بعد امتحانا دوباره بنویسم که اگه تو بری قضیه منتفیه...

بصیر یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:23 ب.ظ

پارسا جان همیشه سعی کن بهترین راهو انتخاب کنی نه آسون ترین راهو! شاید آسون ترین راه اینه که وبلاگو ول کنیو به قوله خودت ۱حبابه شیشه ای بکشی و به حرفهای همه بی اعتنایی کنی! من کاره مهدیو تصدیق میکنم که خواست ناراحتیه خودشو به همه نشون بده! اون هم می تونست دوره خودش یه حبابه شیشه ای بسازه و به حرفه کسی اعتنا نکنه و فقط به اون حرفی که بهش زده شد یه پوزخند بزنه ولی این کارو نکرد چون یه فرقی بینه بچه های متال قائله!توقع نداشت تو همچین جمعی یه همچین حرفی بهش زده بشه!اگه ناراحت شده یعنی براش مهم بوده
من قبول دارم که واقعا هیچ اتحادی بینه بچه های ما نیس!تقریبا میشه گفت متاله ۸۷ تبدیل شده به چند گروه که شاید بعضیاشون نخوان سر به تنه یه سری دیگه باشه! این اتفاقو نمی خوام گردنه گروهه خاصی بندازم!از همون اول یه سری اتفاقاتو لج و لج بازیهایی شد که هر روز این تفرقه و کینه بیشتر می شد
من خودم به شخصه پشیمونم و دوس دارم رابطه ی صمیمیی بینه بچه ها باشه!ولی این فقط به حرفه من نیس! اگه دونه دونه بخوایم جا خالی کنیم وضع از اینی هم که هست بدتر میشه!اول از همه هم با توام پارسا جان
در ضمن یه مقدار هم باید بعضیا رفتاره خودشونو اصلاح کنن(اول از همه اینو با خودم بودم)
از مینا هم بخاطره اینکه به این مسئله با جونو دل اهمیت میده تشکر میکنم
اوووووووووف چقدر حرف زدم!تماس فرت

تشکر! حداقل یک نفر به زجه زدن من اهمیت داد!
مینا

Abbas دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ب.ظ

پارسا جان این حرفا چیه!!!!!‌ من می گم یه کاری کنین مهدی میاد تو هم می گی می رم!
فقط می شد یه کامنت رو تایید نکرد تا به کسی بر نخوره!

وگرنه همه ی این وبلاگ رو انگشت تو می چرخه...

اگه دل شیکوندنی بوده ببخش....

حمید دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:49 ب.ظ

به پارسا هم حق بدید دل گیر باشه از اونایی که انتظار داشته به وبلاگ سر بزنن و سر نزدن!....نه به من که یهویی پریدم وسط چند تا پست گذاشتم نه به بقیه که حتی سری هم به وبلاگ نمی زنن!!!:-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد