پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

اللهم یسر...

سلام به همه.

بچه ها امروز یه خبری شنیدم که خیلی ناراحتم کرده.فکر نمی کنم کسی بفهمه چی شده ولی از همه التماس دعا دارم.

خدایا... آمین!

تو ای متالی کجایی؟؟؟

قدیما یه تصنیف قدیمی بود که می گفت : تو ای پری کجایی؟که رخ نمی نمایی؟

نمی دونم چه سرییه که این بابا بزرگ بنده یه تعلق خاطری به این ترانه داره که تقریبا به غیر از ساعاتی که خوابه یا حمامه یا اماکن مشابه داره این این آهنگ رو گوش میکنه!

فکر کنم یه زمانی یه پری بوده که... بگذریم.

بابا متالیا کجایی این؟قرار شد بریم تعطیلات عید قرار نشد که بریم قرنطینه و خودمونو ببندیم به میز که متالستان رو ترک کنیم به جاش مبانی برق و ترمو مصرف کنیم.نداشتیماااااااااا!

همچین دو سالی از این با هم بودنا گذشت و یه دوسالی و به روایتی سه چهار سالی مونده.این دوسال پر بود از اتفاقات تلخ و شیرین.خوب و بد که همه مونو بزرگ تر کرد و اجتماعی تر.فکر می کنم اصلا فلسفه وجود دانشگاه واسه همینه!

حالا چی شده که دارم سر شمارو درد میارم؟جریان اینه که بچه های ۸۸ وبلاگی زدن که همون مشکلات سابق ما رو دارن.البته خودشون به نحو احسن و الحق خیلی بهتر از ما دارن مدیریت می کنن.باید از صفا و قسیم و عیسی(متاسفانه اسم بقیه رو یادم نمیاد)تشکر و قدر دانی بکنیم.البته نه در حد تشکر انجمن علمی تو جشن بهارانه!

اینم آدرسشون: www.metal1388.blogfa.com

سر بزنین بدک نیست.مطالب جالبی دارن.هم یه جوری حس نوستالژیتونو قلقلک میده!

در آخر می خواستم از همه و همه متالیا واسه اینکه دو سال لذت بخش و خوبی رو با هم سپری کردیم تشکر کنم.همیشه شاد باشید و سبز

۳تا پست

سلام به همه متالیا و مهمونای متالی که دلشون همیشه با متالستانه.

یک : سال نو همه مبارک.

دو : هر چی اس ام اس یا پیامک یا پیغوم و پسغوم قشنگ راجع به تبریک عید دارین تو کامنتها بزارین.

سه : یه داستان قشنگ پیدا کردم که میخوام تو ادامه مطلب بزارم ولی خانوما نخونن تا نگارنده از ضرب و شتم احتمالی در امان باشه

دوباره یک : سال نو همه مبارک


ادامه مطلب ...

زن

۸ مارس روز زن گرامی باد

.

.

.

خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت...

فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟!

خداوند پاسخ داد :  دستور کار او را دیده ای :  

او باید کاملا قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند .

باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد .

بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.

و شش جفت دست داشته باشد!!!


 فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.
گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟!!


خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند !
یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید، از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.
 یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!!

و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند، بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد ...

 فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد : این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید !

خداوند فرمود : نمی شود! چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم. او می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند  و یک بچه پنج ساله را وادار کند دوش بگیرد.

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد :اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی !

-  بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .

فرشته پرسید : فکر هم می تواند بکند ؟

 خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد .

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد : ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید !!!

خداوند مخالفت کرد : آن که نشتی نیست، اشک است !

 فرشته پرسید : اشک دیگر چیست ؟!

خداوند گفت : اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش.

فرشته متاثر شد  : شما نابغه اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا حیرت انگیزند ...  


زن ها قدرتی دارند که همه را متحیر می کند.     

سختی ها را بهتر تحمل می کنند.

بار زندگی را به دوش می کشند، ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.

وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.

وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.

وقتی خوشحالند گریه می کنند. و وقتی عصبانی اند می خندند.

برای آنچه باور دارند می جنگند. در مقابل بی عدالتی می ایستند.

وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، « نه » نمی پذیرند.

بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند. 

  برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند. 

  بدون قید و شرط دوست می دارند.

وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و وقتی دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند. 

  در مرگ یک دوست، دلشان می شکند. در غم از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند، با این حال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند

. قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد.

می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد.

کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شادی و امید به ارمغان می آورند.

 زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند. 

 و خداوند بزرگ  ، دانای اسرار است ...

۶۰ مین پست من

قرار این نبود... 

قرار این نبود که ... 

نمی دونم چی بگم.شماها دل منو به درد آوردین.من جسم ناقصی دارم... 

۱۹ تیر ماه بود.نگران بهتام عادلی و نگران بقیه دوستان.هر خبری بهم می رسید.تند تند میرفتم اینترنت دنبال خبرهایی از بچه ها.داشتم دیوونه می شدم. 

یکی بهم گفت به جای اینکارا و حرص و جوش خوردن بشین وبلاگ بنویس.با اینکار هم سرگرم میشی هم یه استراحتی به فکر و ذهنت میدی.این شد که وبلاگ رو ساختم.فقط برای با هم بودن.با هم بودنی که اصلا که اصلا معلوم نیست کی تموم میشه و چجوری.اونچه که مسلمه الان و حالاس.ارزش دوستی ها رو بدونیم و درک کنیم اگه فردا اتفاقی برای هر کدوم از ما افتاد رومون بشه چیزی بگیم یا کاری کنیم.ولی افسوس... 

از اواسط ترم یک همیشه دل مشغولی ذهن و اندیشه ام این بوده که جمعمون از هم نپاشه.جمعی که هیچ گاه وجود نداشته.اگه قراره اردویی برگزار بشه همه بیان و شرط نذارن اگه خانوم فلان نیاد من میام.ولی چه سود... (حاشا به متالی که فقط از نظر رتبه از برق و مکانیک کمتر نیست.از معدن؟؟؟چی بگم.نذاشتین یا نذاشتن یا نذاشتم...).همه دست به عصا باشن که مبادا از کنار کسی رد بشیم و تنمون بهش بخوره و لباسمون کثیف بشه...اینم یه نعمته خاصه متال.

ما به یه زندگی در اجتماع محکوم هستیم.و میشه کاری کرد که زندگی خوش بگذره. 

دعوا قهر آشتی کوری خوندن و این بچه بازیا ... فکر نمی کنم مناسب سن ما باشه.این اتفاقا افتاد تا بفهمیم همگی به یه دغدغه نیاز داریم.من قبلا از همین جمع متال یکی از بهترین دوستام و از دست دادم واسه همین نمی خوام این فاجعه برای همه اتفاق بیافته.  

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست...(منظورم خودمه).

با ضعفی ۹۹ درصدی کرسی نمایندگی و نوسندگی وبلاگ رو واگذار می کنم.این هم آخرین پست من تو این وبلاگ. همین جا از همه کسانی که به نوعی از من رنجیده هستن طلب عفو می کنم.سعی می کنم حباب شیشه ای دور خودمو محکم تر کنم تا هر کس چیزی بهم گفت نشنوم که سریع هم قهر کنم.از پشت حباب فقط ادا درآوردن حال میده.

 . 

امید به فردایی بهتر(حتما!!!)

و باز دوباره این غصه و قصه تکراری...

دوباره انتخاب واحد شد و ما نشستیم تو سایت.فکر کنم روز انتخاب واحد از اون فرصت هاییه که همه همدیگرو می بینیم.ولی شاید نمیبینیم.یا شاید که نباید ببینیم.یا شاید هم باید نبینیم.ببینیم یا نبینیم می بینیم که نمیبینیم.و این اون چاشنی ماجراست...چه باحاله!

جشنواره فیلم انیمیشن نوارخانه ۱۶ آذر

به اطلاع همه دوستان باید برسونم که جهت کسب آمادگی و مجهز شدن برای امتحانا نوارخانه ۱۶ آذر یه جشنواره انیمیشن یا به زبان خودمون کارتون ترتیب داده که یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه همین هفته تو رجب بیگی اجرا میشه.۳ کارتون در ۳ روز.

coraline

cloudy with the chance of meatballs

9

اگه میخواین بخندین دومی رو حتما بیاین ببینین.اگه با دوستاتون هم بیاین بیشتر بهتون میچسبه!


اولی هم مهیج و باحاله.ولی سومی کاملا مفهومیه.اگه این فیلم سومی رو ببینین.قول میدم زندگیتونو عوض میکنه!

ساعت پخش هم 3 تا 5 .مکان رجب بیگی.

بلیت هم میتونین از نوارخانه یا مراکز معتبر تهیه کنین.500 تومان.

خوش زییییییی


مثل ابر...

همه فرصت ها رو از دست دادیم... فوت حضرت آیت الله العظمی منتظری و ایام محرم و شب یلدا و ...

ولی این یکی رو نباید از دست داد.تا وقتی که غیرت ایرانی تو وجود تک تک همه ما ها هست تا وقتی که همه مون خودمون مدیون سه قطره خون می دونیم اجازه نمیدیم که تهمت ناروا حق حیات رو از کسی بگیره.

امروز دکتر کمره ای به بچه های شیمی و پلیمر گفته که همه آزاد میشن الا حمید سوزنده.چون اعتراف کرده که عکس امام رو اون پاره کرده.حرف برای گفتن زیاده ولی تو چی میگی؟؟؟

بچه ها رفتن دفتر فرهاد رهبر و بهش تا دوشنبه وقت دادن که حمید آزاد شه ولی ... ما میدونیم که فرهاد رهبر ...


تقدیم به نیلوفر و بردیا

روی دفترچه های تکلیفم

روی درخت ها و میز تحریرم

روی شن، به روی برف

نام تو را می نویسم

ادامه مطلب ...

سگ و گرگ و کلاغ و عقاب و تو...

با سلام به همه.

با آرزوی مرگ با خفت برای استاذ عزیز س.م.ز

میخوام 2 تا شعر بزارم یکی در تایید عقاب حمیدرضا و یکی هم در ستایش آزادگی از قیود بندگی اساتید گرانمایه.نظر فراموش نشه...

ادامه مطلب ...