چند شب پیش بعد از خوندن خواص در حالی که خیلی خسته بودم خوابیدم که یه خوابی دیدم که به نظرم جالب اومد براتون تعریف کنم...
خواب دیدم با بچهها رفته بودیم یه اردو.وقتی رسیدیم همه کلی خسته شده بودن.
هنوز جا برای نشستن پیدا نکرده بودیم که دیدیم حمید رفت و لب جاده وایساد،همه مونده بودن که چی شد،آخرش فهمیدیم بنده خدا نگران ماست و رفته مواظب باشه که یهو یه ماشین نیاد از رو تن خستمون رد بشه!!!
هر کسی یه کاری می کرد.سعید مسول اردو بود و انگار مثل این اردو تو دانشکدههای دیگم برگزار میشد، چون سعید به طور آنلاین اخبار فعالیتهای اردوهای دیگرو روی نمودار میبرد و در حالی که میدید ما تو نقطهی مینیمم منحنی هستیم از خشم تو پوست خودش نمیگنجید.
یه کم اونورتر جواد آیپادشو گرفته بود دستش تو کوه و کمر دنبال وایرلس میگشت که گوگل ریدرشو چک کنه ، البته گاهی هم یه جک میگفت،ولی نمیدونم چرا هیشکی نمیخندید،بعضیام دنبال ادامش بودن!!
همینطور که داشتم این صحنههارو نگاه میکردم یهو دیدیم صدای حمید بلند شد_مواظب باشید ، مواظب باشید_ فهمیدیم که یه ماشین میخواد از رو تن خستمون رد بشه،راست میگفت،یه پراید سفید به طرفمون میومد.کلی پناه گرفتیم،ولی نه،وایساد،خوب که دقیق شدیم دیدیم ....
به یک پیام بازرگانی توجه کنید
.
.
.
جواد و سعید عزیز همکنون نیازمند حضور سبزتان هستیم
_____________________________________________________________
.
.
.
آره داشتم میگفتم.خوب که دقیق شدیم دیدیم سارا با یه پیره مرده با هم اومدن.بعد از سلام احوال پرسیهای اولیه دیدیم پیرمرد دستشو کرد توی محاصن سفید و بلندش و معلوم بود که داره توی نصایحش سرچ میکنه که یک نصیحت مناسب این زمان پیدا کنه ، اما تا اومد لب از لب باز کنه انگار مشکل کلیوی داشت ، دسشویش گرفت مجبور شدن سریع برن.
مهدیم اون وسط انگار ردبولی ، هایپی چیزی خورده بود هی ورجه وورجه میکرد،منم با اون همگام شدم که دیدیم ممول لب یه دره که تهش پیدا نبود با یه قلاب ماهیگیری نشسته ،پرسیدم چیکار میکنی؟
گفت:اینجا میشه آیسپک گرفت ، بنده خدا راست میگفت مام گرفتیم.
دقیقا بقلمون علی خواجه نشسته بود؛در حالی که داشت با استفاده از فرمولهای مقاومت مصالح نمودار تنش برشی قلاب رو رسم میکرد.اون که تموم شد با استفاده از درس آمار و احتمالات ، احتمال گرفتن آیسپک رو حساب کرد که دید به صفر میل میکنه بلند شد رفت.
هادیم رفته بود تو کوه و کمر شاکی از وضع جامعه زده بود زیر آواز.
انگار یه مسابقه دو هم اون طرفا بود که مسیرش چند بار از ما میگذشت و توی این مسابقه عباس وبصیرو خانمها افتخاری،حسینی،نوری نسب، ممدوحی ، محبوبی ، بنازاده شرکت داشتن که خانم افتخاری و حسینی و بنازاده و عباس بدلیل سرعت و استقامت بیشتر چند بار مسیر رو رفتن ولی خانم نورینسب،ممدوحی و محبوبی همون اول کار جا زدن و شاید یه بار مسیر رو طی کردن و رفتن خونه.
بصیر انگار دیر رسیده بود به مسابقه، ناامید از برنده شدن پیش ما موند.
مینام توی اردو بود ولی نمیدونم چرا هرچی فکر میکنم یادم نمیاد چیکار میکرد.
خوب این بود خوابی که من دیدم ولی چون بینندهی خواب بودم ندیدم خودم چیکار میکنم ، خلاصه اگر کسی مشابه این خواب رو دیده در مورد من (فقط) تعریف کنه.
منم اون روزی که اون جوک رو درباره ی تو نوشتم شبش خواب دیدم که به حقیقت پیوسته.
خواب دیدم رفتم دانشگاه دیدم بچه ها دارن توی کتابخونه درس میخونن.کل کتابخونه رو پر کردن و جای سوزن انداختن نیس..چه برسه به بچه های برق!!رفتم جلو تر, از جواد پرسیدم چه خبر شده؟چرا بچه ها انقد دارن خر میزنن؟گفت مگه نمیدونی!!؟مجتبی زده تو خط عشق و عاشقی.بی خیال درس شده..اینه که بچه ها جو رقابت رو بین خودشون احساس میکنن.
خیلی خوشحال شدم که دیدم بچه ها انقد طالب درس شدن.من که به حالم فرقی نمی کرد.چون باید با بچه های 88 رقابت کنم:)
گوشیمو از جیبم دراوردم زنگ زدم مجتبی.گفتم کجایی پسر..؟بیا بگوببینم جریان چیه؟ کلی اصرار کردم,ولی هی میگف کار دارم نمی تونم.آخر سر با خواهش و التماس قبول کرد بیاد دم در دانشگاه.
رفتم اونجا و یه کم وایسادم که دیدم یه آزرای سفید جلو پام ترمز کرد.تو ماشین یه پسر جوون با یه عینک ری بن و موهای فشن و ابروها ی تیغ انداخته نشسته بود کنارشم یه دختر خانم حدود 18 ساله.خوب که دقت کردم دیدم بله آقا مجتبی خودمونه!
شیشه ی ماشینو که داد پایین صدای یه آهنگ خفن کل محل رو برداشت:"خانومه که بیسته توی کوچه میگذره مال کیه...؟"
مجتبی سرشو از تو آورد جلو که منو کامل ببینه.بعد یه چشمک زد به منو یه اشاره کرد ه اون دختره و گفت:"داش مهدی!مادر بجه ها"بعد روشو کرد به طرف دختره و گفت:"هانی..بی تو میخوام دنیام نباشه.گور بابای درس"و در همین حین لپ دختره رو گرفت کشید.خیلیم بد کشید.انگار که دفه ی اولش بود.لپش کبود شد..کلی دلم به حال اون بنده خدا سوخت!
منم که هاج و واج مونده بودم, سلام کردم و گفتم میشه باهاتون بیام؟مجتبی گف نه.آخه دارم بانو رو میبرم آرایشگاه شینیون کنه.گفتم باشه پس خوش بگذره....
همین!
yani engadr behem nemiad ke injoori basham!!!!!term bad ke mashroot shodam behet migam!!hala in shinion chi hast?:d
مجتبی اگه تو مشروط شدی من به همه شام میدم!!!
آخه یه خالی ببند که در عقل مردم بگنجه!!!
مثل این میمونه که بگی شام رفتی خونه آدم فضاییها!!!بقیه اگه تمثیل بهتری برای این قضیه دارن بگن!
حالا چرا همرو یادت اومد منو یادت نیومد!خوابتو دوباره ببین بگو من چیکار میکردم!!!
ایول کلی خندیدم!
ولی هرچی تلاش کردم مجتبی رو با موهای فشن و ابروهای تیغ انداخته تصور کنم نشد! میگم مجتبی ۱دفعه اینجوری بیا دانشگاه تا بچه ها تو خماری نمونن :دی
راستی یکی این شینیون رو هم برا ما تجزیه تحلیل کنه!!!
بابا بقیه کجان؟ انقدر درس نخونین بیاین وبلاگ یه کم روحیتون عوض شه
منو نگاه کنین از کتابهای دلبندم چشم برداشتم اومدم اینجا! وگرنه کیه که مثله من انقدر عاشق درس باشه؟!!!!!!(جوکه سال)
والا تا اونجایی که من شنیدم شینیون آرایش موی خانمهاست!!!
البته فکر کنم اگه از مهدی بپرسید بهتر دربارش میدونه و اطلاعاتش زیادتره!!
مینا
yek nazari oomade be name mehdi ke chon midoonam az mehdie khodemoon nist va rabti be matalebe weblog nadare taeedesh nakardam.agar in shakhs hoviatesho moshakhas kone oon moghe taeed mishe.harchand bayad tazakor bedam ke inja weblogie baraye daneshjooyane metale 87 .fekr mikonam in fard eshtebahi oomadan.
من هم امروز ظهر خواب دیدم مهدی زنگ زده میگه مجتبی از فرهنگی 20 گرفته و من هم پاس کردم
البته مهدی میگه خواب نبود
ولی من که باور نمیکنم
شما باور میکنید؟
ببخشید این سوالو میپرسم ولی میپرسم که دیگه نپرسم!!
فامیلی شما چیه؟؟؟؟؟
مینا
مجتبی جوون..یه دونه ای..!مجتبی جوون..دردونه ای..!
حال کردم با حرکتت:))
تعداد بازدیدکنندگان:10051
چون این عدد توی پست مجتبی دیده شده و امروز هم آقای منصوری اولین 20 تاریخ درس خواص رو گرفته پس همگی یه شیرینیه اساسی ازش میگیریم!
اینجا همه منتظر فرصت واسه چتر بازین!حیف که تو ایام امتحاناتیم و الا بچه ها ولت نمیکردن که!
نه من که اصلا کوتاه نمیام!! شیرینی میخوام!! گور پدر امتحانا(البته با عرض پوزش)
من شیرینی میخوام البته از نوع ناهار!!
مینا
اولا تبریک بسیار زیاد به آقای منصوری،باعث افتخاره که یکی از بچه های 87 از دکتر فرهنگی برای اولین بار 20 بگیره، واقعا آفرین...دوما خوابتون چپه چون اگر من و خانم نوری نسب و خانم ممدوحی بریم مسابقه سه نفر اولیم...بله! شک دارین؟؟؟D:
تیکه های جواد کم بود تو هم تیکه میندازی؟:-)
اینم فامیلی!!
تبریک می گم آقای منصوری . شما مایه ی افتخار متالورژی هستین !!! منتظر شیرینی هستیم ! حالا می خواد وسط امتحانا باشه یا بعد امتحانا ! فرقی نداره :)
سلام مجتبی
منم به عنوان شخصی که بلورو گند زدم!!!همین چند ساعت پیش،از دیدن نمره 20 خواصت خیلی خوشحال شدم.تو کم کم تبدیل به یک اسطوره در متالورژی میشی!
az hame tashakor mikonam.aslanam negarane shirini nabashid ba haji sohbat karadam gharar shode ye bar ke hame jam bashim hamaro chaee mehmoon konam.midoonam jadidan kheili dasto del baz shodam.
عجب خوابی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!
راستی خودت تو این خواب چی کار میکردی ؟نکنه شیطون داشتی خواص فیزیکیشو بررسی می کردی؟
(راستی به خاطر 20 از دکتر فرهنگی بهت خیلی تبریک میگم امیدوارم همیشه همین قدر موفق باشی)
منم که هیچی نبودم دیییگه؟!؟
nagid in harfo.shoma fekr konam morabi khanooma boodi chon to sahne naboodi.:d
albate kheiliaye digam boodan k too amare ordo boodan va dide nemishodan.