سلام.
راستش منم قراره ایشالا ایشالا تو وبلاگمون مطلب بنویسم؛البته مطالب علمی کاربردی بیشتر.
اما حالا که تو نظرات پست قبل صحبت از آداب معاشرت وادب و طرزبرخورد با همدیگه و ... شد به نظرم بد نیومد که توی یه پست جدا در رابطه با همین برخوردامون صحبت کنیم،چون بنظر من کلی ازین ذهنیت ها سوء تفاهمه.راستیتش ... چجوری بگم،یجورایی میشه به "در سفر باید شناخت" ربطش داد،نه لزوما سفرا،اما فک کنم با هم بودن ماها(جمعیت بیش از 15،10 نفر) محدود به کلاس و فاصله ی بین دو کلاسه که (به نظر من) جای خوبی برای آنالیز رفتارای هم نیست،باید برنامه های منظم تری بذاریم؛این سعید،بیچاره از غصه دق کرد که چرا متال 87 مثل لحاف چهل تیکه شده!
به قول "م" باید یکم پایه باشیم،قرار نیست کسی برای وضع ما کاری بکنه،خودمون باید دست بکار شیم.......
( جمله آخر قابل تعمیم است)
پیوست:ترجیحا اگه نظر میدید اسم بنویسید.
تشکر
با این که میدونم امکان داره بچه های ۸۸ هم بیان و این مطالب رو بخونن ولی میگم امیدوارم که اینا به بلایای ورودی ۸۷ دچار نشن.از تفکیک و چندجبهه شدن گرفته تا تحریم اردو آشنایی ۳ به نشانه اعتراض و شرط گذاشتن که اگه خانم فلان نیاد ما میایم و از اون طرف ممنوعیت حضور در کلاسای زیرزمینی دوپینگی و بعد هم مبارزات شهادت طلبانه جلو کتابخونه و کیف پرت کردن تو سایت موقع انتخاب واحد.( راستی اتد من اون موقع گم شد اگه کسی ورداشته ممنون میشم بده).و دهها اتفاقات دیگه که برگ مسی در دفتر خاطرات متال ثبت میشه اتفاق افتاد ولی...
همون قضیه خیمه شب بازی دهره که فقط خاطرات چه بد چه خوب به جا میمونن یا بقولی زمستون میره و روسیاهیش واسه ذغال میمونه.(یا زغال).یک سال بزرگتر شدیم.یک سال هست که با هم آشناییم ولی هنوز هم وقتی هم و می بینیم مثل گنگستر های امریکایی منتریم طرف مقابل اول سلام کنه(یا دست به هفت تیر ببره).هنوز هم رو مونو میچرخونیم یه طرف دیگه که یعنی من تو رو ندیدم.آخه این کارا چه ارزشی داره؟نیکوترین آداب معاشرت شرط اجتماعیه و تمدن و مدنیت و شهر نشینی فرد رو میرسونه هر چند که صفا و صمیمیت از روستاها می جوشه!
بیاین همین جا از همین پست قول بدیم دیگه آدم باشیم.اوکی؟
دلم می خواست یه پستی راجع به بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی بگذارم ولی چیزی به ذهنم نمی رسید. اتفاقی دیشب از لای کتابای دبیرستانی مادرم شعر دیدم که روی یک ورق نوشته شده بود:
-می خرم ؟
-کی ؟در درونم چه محشر به پا بود
شاعر این شعر یا به بیان بهتر صاحب عکس رو میشناسید؟(یعنی می خوام نظر بدین)
امروز صحنه ای در یک گوشه ای از این شهر بزرگ دیدم که واسه یک لحظه دلم خواست یه سیلی محکمی در گوش خدا بزنم.
زنی چادر بر سر با قامتی که درد و رنج از سر و روش می بارید مقابل یکی از رستوران های شهر ایستاده بود و داشت از بین آشغالهای کنار جوی آب غذا پیدا میکرد.نمی دونم چه شکمی رو می خواسته با اون غذا سیر کنه یا اصلا داره تاوان چه گناهی رو پس میده ولی بدون اغراق میگم بغضی گلوم رو گرفت که با خودم گفتم چرا...
همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به کعبه ، سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیّک ، به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابد ، همه اعتکاف جستن
ز ملاهی و مناهی ، همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن
بخدا که هیچ کس، را ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی ، در بسته باز کردن
میدونین چند نفر هستن که میشه فقط در امیدی به روشون باز کرد؟؟؟