پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

شهره مشکاتیان...

بقول بعضیا : ننگ ما ننگ ما صدا و سیمای ما

این صدا و سیما اگه رو چیزی پیله بتنه که دیگه ول کن نیست.یه فیلم می خرید با بدبختی. با فلاکت دوبله میکرد.با عزت هزار مرتبه نشون میداد. مثلا همین فیلم بالیوودی گاهی خوشی گاهی غم با بازی آمیتاب باچان (سوپراستار بالیوود ایران )و شاهرخ خان (سوپراستار بالیوود در هند).داستان جالبی داشت پسر یک مهاراجه از هند نقل مکان میکنه به لندن و تحت تاثیر فرهنگ غربی اصلیت شرقی خودش رو فراموش میکنه.بگذریم.روی سخنم با تایتله این فیلمه.گاهی خوشی گاهی غم.

نمیدونم چرا این فاصله زمانی گاهی ها گاهی زیادی کوتاه و بهم نزدیک میشه.

امروز صبح رفتم ببینم تو دهکده جهانی چه خبر.دیدم به به دوباره این زن آریایی نشون داد که هنر نزد ایرانیان است وبس.شهره آغداشلو. در جوایز سالانه امی Emmy که مختص برنامه های تلویزیونی در آمریکاست، شهره آغداشلو هنرپیشه ایرانی به خاطر نقش مکمل در سریال کوتاه "خانه صدام" برنده جایزه شده. خانم آغداشلو در سال ۲۰۰۴ برای بازی در فیلم خانه ای از شن و مه نامزد جایزه اسکار شده بود.و عجب فیلمی بود که هر چی بگم کم گفتم.همیشه دلم واسه خونه مسجد قم و هتل تهران و باغ اصفهان تنگ میشه.من اسماعیل ام نه اشمیل. گاهی باید برای تلفظ صحیح اسم جون داد آقای شاهرخ خان

خبر بعدی.نه!درست میدیدم ؟نکنه از این خبر های مسخره دروغیه که واسه بازار گرمی رواج میدن؟!!!استاد مشکاتیان هم رفت..یاد آلبوم چند سال پیش استاد شجریان غوغای عشقبازان میافتم  که در طی اون کدورتها رو کنار گذاشتنو آشتی کردن.یاد دی وی دی میافتم که بابک سنستیو بهم داد تحت عنوان ز بعد ما که توش استاد استادانه در بین تماشاچی هاش نشسته بود و با نگاهی که آدمو یاد صلابت و سنگینی سبک خراسانی میندازه دانشجوهاش رو تشویق میکرد و سر تکون میداد.

روحت شاد استاد.

حسین علیزاده: باید عزای عمومی اعلام میشد.نه برای مرگ استاد بل برای خبررسانی و اطلاع رسانی مزخرف ننگ مون(!)

یا ستارالعیوب...

نمیدونم این چه بلایی بود که این ترم من معادلات ورداشتم.بابا خیلی چرته سخت نیست ولی همچین بد قلقه.چه خبر ؟چیکار میکنید ؟و اینا... حالا بریم سر اصل مطلب...

چند روز پیش خونه یکی از آشنایان که از افراد سرشناس تهران محسوب میشه افطاری دعوت بودیم.شیک و پیک و تر و تمیز و مرتب مثل جنتلمن راه افتادیم و رفتیم خونه اون آقا خر پوله.سلام و روبوسی و چطوری و اینا...که دیدیم به به ببین کی اینجاست. یکی از پسرای متالی اونم چی ۸۷ ایی.هم من جا خوردم هم اون جا خورد که...

بگذریم.با این آقا پسر قصه مون نشستیم و از هر دری گفتیم ( فکر کنم از نیات قلبی هم خبر داشتیم) که موقع شام شد.سر میز اون آقا خر پوله همین که داشت به همه غذا تعارف میکرد یه سینه ای صاف کرد و رو کرد به پسر قصه و گفت : بکش جوون . قراره داماد خودم بش !

آقا یا خانومی که شما باشی مثل توپ شیطونک از جام پریدم و کله ام خورد به سقف.بله؟ داماد ؟ داماد کی ؟ کی داماد کی؟ چی میشنوم؟...

هزار الله اکبر ازین فتنه ها که در مردمه ماست...

خلاصه اون شب با یه حالت غرق در حیرت شبیه افلاطونی که تازه فلسفه یاد گرفته باشه برگشتم خونه.

قضاوت باشه با بقیه ولی چقدر دلم واسه دخترایی سوخت که یه زمانی ... چقدر خوشحال شدم واسه پسرایی که الان می بینن که یه رقیبشون کم شده.

ایشالاه خوشبخت شی ننه!


تفنگت را زمین بگذار جناب رحامی باباخانی و فیض و حشمتی

شنیدین میخوان دوباره امتحان ریاضی ۲ بگیرن؟!!!
میگن مثل اینکه تاریخش هم اوله مهره.یعنی ۶.۱
خیلی بده.آخه اول نمره ها رو اعلام کنین بد بیاین مبارز بطلبین.
من که فقط تو فکر پاس شدنم.
میدونین این کار خیلی عقبه داره.از جمله اینکه با این کار احتمال نمره گرفتن بوسیله گریه و زاری و لابه تقریبا به صفر میرسه. چون همچین تا بری اتاق دکتر... میگه خب میخواستی ۲باره امتحان بدی!
یه جلویه هم داره ( اینا دلشون واسه ما نسوخته که بیان دوباره برگزار کنن به این دلیل که امتحان روز قبل از انتخابات بود و دکتر کمره ای گفته بود امتحان برگزار نمیشه ولی دیدیم که با شکوه تمام برگزار شد.)دیدن همه افتادن یا ریزششش از ریزش برف زمستون ۸۶ بیشتره گفتن دوباره امتحان میگیریم.
یادتونه مهندس صدر روز معارفه و افتتاحیه دانشگاه چی گفت تو چمران ؟ گفت ما به دانش آ«وزان میگیم فقط درس بخونبن ولی به دانشجوها میگیم فقط درس نخونن دانشگاه شما رو برای حضور در اجتماع آماده میکنه!اینم همونه دیگه میخوان قدرت ریسک ما رو بالا ببرن.ریسک کن امتحان بده یا میافتی یا قبولی اما با چه نمره ای از قبلی بیشتر یا کمتر؟

شبیه فیلمای فریدون جیرانی شد که!

راستی تو امتحان میدی؟

داد از تو و آه از من...


در زمان جنگ جهانی، فیلم و تلویزیون و دی وی دی و ضبط صوت نبود، بنگاه های ارکسترال بودند و معروف ترینشان  مهدی مصری نمایشگر و بازی ساز [به قول امروزی ها استاندآب کمدین] که رقاص و نوازنده و اکروبات کار خود را داشت و می توانست ساعت ها محفلی را گرم نگاه دارد. مهدی که خود سیاهکار برجسته ای بود در خاطراتش می گوید شبی به یک میهمانی فراخوانده شده، و همان زمان که سیم کش ها داشتند سیم میکروفن ها را می کشیدند تخت روی حوض می زدند و صحنه را آماده می کنند او می شنود که داماد در پنجدری دارد افشاگری ها می کند و عروس را ناشزه می خواند و واویلا.


صاحب مجلس سر می رسد و برای پوشاندن آن راز که از پرده داشت بر می افتاد از مهدی می خواهد که سنگ تمام بگذارد، و هر کار لازم است بکند و در عوض هم دستمزد مناسبی بگیرد. چنین می شود اما هنوز میهمان ها رسیده نرسیده یکی از بچه ها که از پشت بام سیاه بازی را تماشا می کرد [یا دعوت نداشتند یا فقیر بودند و لباس مناسب نداشتند] از همان بالا با مغز افتاد در حیاط.
همسایه ها دویدند و بچه را روی دست بردند که به بیمارستان دولتی برسانند، ولی باز به وعده صاحب مجلس، مهدی مصری به صورتخانه دستور داد که هر چه در چنته دارند رو کنند. ویلون زن چنان ارشه می کشید که نزدیک بود خرک از جا در برود، ضرب زن چنان بر دمبک می نواخت که خشگ پوست داشت می درید. با همه این ها انگار در عروسی خاک مرده پاشیده بودند کسی جم نمی خورد. در عروسی شرکت نمی کرد. میوه ها دست نخورده مانده بود، سگرمه ها در هم بود، رقاصه ها هم نتوانستند شوری در جمع اندازند.  دخترک و پسرک ها که حرکات اکروباتیک انجام می دادند چندین و چند پشتک و وارو زدند. اما نشد. از پنجدری صدای داد می آمد و از پشت بام  صدای زاری مادر بچه ای که از پشت بام افتاده بود عروس هم آن قدر که گریه کرده بود ریملش آب شده و راه افتاده بود.

مهدی مصری می گفت فکری به سرم زد و دست داماد را گرفتم و کشیدم  رو حوض و آن جا شروع کردم به رقصاندنش که بلکه این شوری در جمع بیندازد و مصیبت از یادشان ببرد، صدای انکری هم داشت اما یادش دادم دو دانگی بخواند،  اما تو گوئی همه از سنگ و کلوخ بودند. مجلس یخ کرده بود و همه صورتخانه هم که میدان آمدند باز نائی از کس برنیامد. همه مسخرگی های عامل اثر نداشت. هیچ لطیفه ای نمی خنداند، هیچ متلکی لبخند بر لب ها نمی آورد، تازه دم در پاسبان با زور داشت بچه ها را از ورود به مجلس وامی داشت. بچه ها دم گرفته بودند سنگ و کلوخ و تیشه، این عروسی نمیشه. همین جا بود که صدای شیون مادر آن بچه که از بام افتاده بود بلند شد که حزین می خواند:

 
این کاخ که می بینی گاه از تو و گاه از من

جاوید نمی ماند، خواه از تو و خواه از من

کبکی به هزاری گفت پیوسته بهاری نیست

این خنده و افغان چیست، گل از تو گیاه از من

با خویش در افتادیم تا ملک ز کف دادیم

از جنگ کسان شادیم، داد از تو و آه از من

حموم زنونه میگن به اینجور جاها؟؟؟

الان تو سایتیم و داریم آماده میشیم برای انتخاب واحد.میگن دیروز باز بوده و بعضیا انتخاب واحد کردن مثل حسن و امیرحسین... عجب خدانشناسایی ان.!!! 

در هر صورت من اعتقاد دارم تو این انتخابات تقلب شده و واحد برآمده از این انتخاب واحد رو نا مشروع میدونم.من از همین الان اعلام می کنم که با این واحد ها همکاری نمیکنم... 

تازه مدارک موثقی هم از تقلبی بودن این انتخابات رو به شورای مدیریت و برنامه ریزی تحصیلی دانشگاه ارائه دادم که قراره بررسی کنن.به نظر من که جائرانه است و بعضیا جر زدن.

وای بدبخت شدیم...

سلام به همه.

سید(sid) تو عصر یخبندان یادتونه؟!!!

همون موجود بامزه و خنده دار .اگه با دوبله این کارتون رو دیده باشین به دوبلور های ایرانی احسنت میگین.


حالا که چی؟

بنده خدا سید هروقت که اوضاع بد میشد یا مشکلی پیش می اومد میگفت : وای بدبخت شدیم...

وای بدبخت شدیم. انتخاب واحد فرداست.(انتخاب واحد ۸۷ و ۸۶ هر دو با هم و مختلط طی روزهای ۱۱ و ۱۲ انجام میگیره)منبع کاملا موثقه.زنگ زدم از خانوم کوهی پرسیدم.


حالا دیدین بدبخت شدیم؟؟؟


دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت...

دوباره ریشه‌ی این زخم، قلب تهران است / تمام فلسفه‌ی درد، راه درمان است / هنوز تیره‌ی جلاد، منقرض نشده است / هنوز کشتن و اعدام رسم انسان است / وطن! ببین که در این روزها پس از سی سال / دوباره عاقبت انتقاد، زندان است / دوباره قیمت بازار دستمان آمد / کلام راست گران و دروغ ارزان است / در این عدالت موهوم و عدل بی‌انصاف / تمام هیزم این کوره، جان انسان است / ولی برای همین مردم اینک “آزادی” / نه آرزوی محال و نه گنج پنهان است / رئیس منتصب! ارباب! جانشین خدا! / بدان تو هیچی و ایران هنوز ایران است / گمان مکن که پس از چند سال آزادی / تحمل خس و خاشاک راه، آسان است / برای قفل دهان‌ها شکنجه کافی نیست / شکنجه‌های تو کم، دردها فراوان است / گمان که آب مشوش، دوباره ساکن شد / هنوز ماهیت این سکوت طوفان است / دروغ های تو امروز باز ثابت کرد / هنوز حرف سیاست، دروغ باران است


استاد با صندلی و اتاق خالی و کلاس بی استادت چه کنیم؟؟؟



خیلی عکس جالبیه.استاد باستانی پاریزی.استاد ابتهاج و استاد شفیعی کدکنی

برسان سلام ما را...


اول فکر میکردم خبرش غیر موثقه.ولی یکی از دوستام میگفت توی فرودگاه دیده بوده که استاد به همراه چند تا از دانشجوهاش داشت برای همیشه ایران رو ترک میکرد.روزهای روشن خداحافظ سرزمین من خداحافظ خداحافظ

استاد هر جا که میری

سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را

گر ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را ...



خداحافظ استاد شفیعی کدکنی


 ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
 ایینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
 لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
 بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران
ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
 دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
 وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند

 تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران



لطفا نظراتتونو بگین.استاد کجا رو سرزمین باران و شکوفه میدونه؟اصلا این شعر برای نکویی شکوفه و باران اونجاست یا شری کویر وحشت اینجا؟واقعا کویر وحشت


از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود

زنهار ازین بیابان وین راه بی نهایت


یاد باد آن روزگاران یاد باد...


یکی بود یکی نبود .

غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود .

یه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت :

عزیزم چند روزه مادر بزرگت مبایلش رو جواب نمیده . هرچی SMS  هم براش میزنم

باز جواب نمده . online هم نشده چند روزه . نگرانشم .

چندتا پیتزا  بخر با یه اکانت ماهانه براش ببر . ببین حالش چطوره .

شنل قرمزی گفت : مامی امروز نمیتونم .

قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس مهربون بریم دیزین اسکی .

مادرش گفت : یا با زبون خوش میری . یا میدمت دست داداشت گوریل انگوری لهت کنه .

شنل قرمزی گفت : حیف که بهشت زیر پاتونه . باشه میرم .

فقظ خواستین برین بهشت کفش پاشنه بلند نپوشین .

مادرش گفت : زود برگرد . قراره خانواده دکتر ارنست بیان.

می خوان  ازت خاستگاری کنن واسه پسرشون .

شنل قرمزی گفت : من که گفتم از این پسر لوس دکتر خوشم نمیاد .

یا رابین هود یا هیچ کس . فقط اونو می خوام .

شنل قرمزی با پژوی ۲۰۶ آلبالوئی که تازه خریده از خونه خارج میشه .

بین راه حنا دختری در مزرعه رو میبینه .

شنل‌: حنا کجا میری ؟؟؟

حنا : وقت آرایشگاه دارم . امشب یوگی و دوستان پارتی دعوتم کردن .

شنل : ای نا کس حالا تنها میپری دیگه  !!

حنا : تو پارتی قبلی که بچه های مدرسه آلپ گرفته بودن امل بازی در آوردی .

بهت گفتن شب بمون گفتی مامانم نگران میشه . بچه ها شاکی شدن دعوتت نکردن .

شنل : حتما اون دختره ایکبری سیندرلا هم هست ؟؟؟

حنا : آره با لوک خوشانس میان .

شنل : برو دختره ...........................................

( به علت به کار بردن الفاظ رکیک غیر قابل پخش بود )

شنل قرمزی یه تک آف میکنه و به راهش ادامه میده .

پشت چراغ قرمز چشمش به نل می خوره !!!!!

ماشینا جلوش نگه میداشتن اما به توافق نمی رسیدن و می رفتن .

میره جلو سوارش میکنه .

شنل : تو که دختر خوبی بودی نل !!!!!

نل : ای خواهر . دست رو دلم نذار که خونه .

با اون مرتیکه ...... راه افتادیم دنبال ننه فلان فلان شدمون .

شنل : اون که حاج زنبور عسل بود .

نل : حالا گیر نده . وسط راه بابا بزرگمون چشمش خورد به مادر پرین رفت گرفتش .

این دختره پرین هم با ما نساخت ما رو از خونه انداختن بیرون .

زندگی هم که خرج داره . نمیشه گشنه موند .

شنل قرمزی : نگاه کن اون رابین هود نیست ؟؟؟؟ کیف اون زن رو قاپید .

نل : آره خودشه . مگه خبر نداشتی ؟ چند ساله زده تو کاره کیف قاپی .

جان کوچولو و بقیه بچه ها هم  قالپاق و ضبط بلند میکنن .پینوکیو معتاد شده و تزریقیه.سنباد هم داره واسه کنکور میخونه.

شنل قرمزی : عجب !!!!!!!!!!!!!!

نل : اون دوتا رو هم ببین پت و مت هستن . سر چها راه دارن شیشه ماشین پاک می کنن .

دخترک کبریت فروش هم چهار راه پائینی داره آدامس میفروشه .

شنل قرمزی : چرا بچه ها به این حال و روز افتادن ‌؟؟؟؟سرنده پیتی کجاست؟

نل : اون میره کلاس یوگا و مدیتیشن بلکه لاغر شه و جوون بمونه.آخه میدونی که با تابالوگا بهم زد.به خودت نگاه نکن . مادرت رفت زن آقای پتیول شد .

توبچه مایه دار شدی . اون جودی ابوت بد ترکیب هم  از بابا لنگ دراز طلاق گرفت و زد تو نخ ایی کیو سان .بقیه همه بد بخت شدن.راستی چرا ختم پروفسور بالتازار نیومدی؟

بچه های این دوره و زمونه نمی فهمن کارتون چیه .

شخصیتهای محبوبشون شدن دیجیمونه. دیگه با حنا و نل و یوگی و بیگلی بیگلی و

خانواده دکتر ارنست ...حال نمی کنن .

ما هم مجبوریم واسه گذران زندگی این کارا رو بکنیم...


این دهان بستی...

بدجوری سرم درد میکرد.فکر کنم از گرسنگی بود.آخه بدون سحری روزه گرفته بودم.بی حال بودم و واسه رسیدن به اذان لحظه شماری می کردم تا افطاری کنم و بشینم سریالهای آقا ضرغامی رو ببینم.دلم واسه میوه ممنوعه و او یک فرشته بود و ... تنگ شده بود.واسه حاج یونسی که بین قدسی و هستی مونده بود.نمیدونست به عالم قدسی تعلق داره یا به این هستی شهوانی و مادی. حاج یونس فتوحی که با همون نوستالوژی رنگرزی زنده بود.شایدم با یه تسبیح یاقوت...

 

چقدر شعر نوشتیم برای باران                       غافل از این دل دیوانه که بارانی بود 

 

تو فکر غزاله و جلال بودم که صدای این دها بستی دهانی باز شد بکگروند برنامه زنده شبکه ۲ شد.عجیب بود.صدای یک خس و خاشاک از زسانه ملی پخش میشد... 

ربنا لا تزغ قلوبنا... 

شبکه ها رو بالا پایین کردم دنبال صدای موذن زاده بودم.صدای این پیر که با شوری که داشت اذان پر شوری رو تو دستگاه شور اجرا کرده بود برام عزیز بود.یاد فردین و فیلمفارسی میافتم.  

افطار نکرده گفتم یه نگاهی هم به ممالک غربی بندازیم ببینیم دنیا دسته کیه...BBC 

باورم نمیشد.افطار خانواده زندانیان سیاسی وقایع بعد از انتخابات مقابل اوین.اشک تو چشام حلقه زد.آروم که شدم گفتم اینا غربی ان و سودجو.دشمن اسلام و قرآن ان.دروغه.ولی برای گواهی رفتم اینترنت.دیدم خبریه که تقریبا همه خبرگزاری ها تایید کردن.بعلاوه بابام هم گفت بعله درسته. 

آرزو کردم که کاش میشد فرشته مهربون پینوکیو می اومد و به دادمون می رسید.این یعنی فحش و دهن کجی به همون قرآنی که قرار بود تو این ماه تلاوت بشه و رو سر گذاشته بشه.این دردی بود برجگر جامعه ای که اسم امام زمان رو در حل بحرانها می بره و اعتقاد داره حضرت نظر خاصی به جامعه داره.این فاجعه بود.خدایا پدران و مادران چشم انتظار که دیگه رمقی براشون نمونده از صبح تو ادارات و دادگاه و زندان.شب افطار مقابل اوین.این درد را کشور دارا به کجا خواهد برد؟ 

یعنی حقیقت داره؟یعنی این بار هستی زندونی شده نه بخاطر برگه چک بل به خاطر برگه رای؟!!! 

حاتج یونس کجاست؟اسطوره ها کجان؟چرا این مادران ایرانی اینقدر مظلومند.گریه ام میگیره.افطار با چشمان منتظر به در.روزه با قلبی شکسته.دلی دردمند.سفره بی ندا و سهراب و جای خالی کسانی که معلون نیست با چی میشه جاشو پر کرد؟؟؟ 

چند ساله قبل پسر داییم تو یه سیل کشته شد و جسد تکه تکه اش رو بعد هفته ها پیدا کردن.تو مراسم ختمش روضه خونی که ازش خوشم نمی اومد حرفی زد که شاید اون روز به لحاظ علمی و آکادمیک مسخره اش کردم ولی امروز همون حرف داره گلوم رو فشار میده: 

در زمان حضرت امیر ۲ نفر  بر سر مالکیت شتری دعوا داشتند.اختلاف رو به امیر (ع) رجعت میدن.حضرت باهاشون صحبت میکنه و یکی از طرفین میگه:این واسه منه .هیچ دلیل قانع کننده ای ندارم.ولی نمی ذارم اونو ازم بگیره.راستش من بچه این شتر رو جلو خودش ذبح کردم.واسه همین شرمنده اش هستم و میترسم به دست نا اهل بیافته.دیگری گفت: نه این شتر منه هیچ طوریش هم نیست. 

حضرت گفت شتر رو ذبح کنید اگر بر جگرش زخم بود شتر برای کسی ست که ادعای ذبح بچه شتر را دارد.درست بود.بر جگر شتر زخمی وحشتناک دیده شد.علت را پرسیدند.حضرت گریان گفت: این زخم به واسطه مرگ اولاد بر جگرش مانده...