پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

کی key چی میشه...؟

هوالاول 

 

همین اول کار من از همه ی دوستان معذرت خواهی میکنم.همه ی اونایی که قراره بهشون بربخوره، همه ی دوستانی که اصن کلا حال نمیکنن من اینجا باشم و خلاصه همه دیگه... 

یه مدتی بود به این فکر میکردم که اگه مثلا همین دوستای متال رو اگه قبل از دانشگاه اومدن بیرون می دیدم....

واقعا به چشم میومد که اینا یه روزی قراره دانشگاه تهران درس بخونن!!؟یعنی میشه با توجه به قیافشون بگی طرف چیکارس..؟ 

خلاصه خیلی دوست داشتم حدس بزنم که بعدنا همین بچه هایی که الان باهاشونم کجان و چه میکنن و کی ازدواج میکنن و مثلا رابطشون با بچه هاشون چه جوری میشه..؟:)) 

از مجتبی شروع کنم که تکلیفش معلومه:احتمالا به دلیل علاقه ای که به وطنش داره همین جا در کنار اداره ی یه شرکت توی دانشگاهم تدریس میکنه و اگه بهش زن بدن میتونه پدر قابل اتکایی باشه! 

جواد:یکی از مدیران ارشد در شرکت اپل میشه و همیشه هم داره به کارکنانش میخنده.خوش به حال کارکناش:))و یه پدر مهربووووون که دلش نمیاد بچشو دعوا کنه! 

خانم م.ر:نمی دونم چیکاره میشه ولی خییییلی بعدنا یه مادربزرگی میشه که هی نوه هاشو نصیحت میکنه! 

پارسا:امیدوارم سیاست رو ول کنه چون ما حوصله ی ک ه ر ی ز ک رفتن نداریم! 

ممول:یک انسان حیران...این بشر خودشم نمیدونه میخواد چی بشه.من چی بگم؟ 

از اونجایی که شغل به مدرک ربطی نداره: 

خانم س.ح:سرهنگ نیروی انتظامی!  

حسین هزار خانی:داماد سر خونه! 

خانم ط.ن:مراقب امتحانات:)))))))  

خانم س.خ:یکی از زیر شاخه های شرکتت های هرمی!

بقیه ی بجه ها رو هم شما بگین چی میشن:)  

 

نظرات 10 + ارسال نظر
جواد چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ

خیلیییییییییی عالی بود،خیلی خیلی.
برای همه رو قشنگ نوشته بودی،مخصوصا م.ر :دی
واقعا نکته بینی ها.

۳۰کرم!
حدس بزن من چی میشم:))راننده تریلی..؟

جواد:آره،اتفاقا الان میخاستم همینو ازت بپرسم،خودت نظری نداری؟

مینا چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ

من از این مادربزرگ مهربونا میشم نه غرغروها...!!!!

فمیدی تورو میگم..؟؟:)

جواد چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ب.ظ

مهدی اول یه کارخونه ی کراکچی میزنه که میگیره،اما بعد که رمز خوشمزگی کرانچیاش لو میره ،برشکست میشه؛سعی میکنه از استعدادش تو سنتور استفاده کنه اما بهتر از سنتوری نمیشه.
بعد یه روز که داره بغل خیابون سنتور میزنه،متوجه میشه یکی جلوی بساطش وایساده،سرشو میاره بالا،یه آشنا میبینه ...

خواستم فقط یچیز گفته باشم،والا داش مهدی حتما آینده درخشانی خواهد داشت؛شرط میبندم.

قشننگ بود!!!:)))ایول..
فقط یه نکته:برشکسته نمیشن آدما!ورشکسته میشن.گفتم اطلاع داشته باشین:)

علی پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ق.ظ

خیلی عالی بود
ممول رو خوب اومدی.
خوب حالا نظرت در مورد من چیه؟

تو که خودت همیشه میگی میخوام واسه ارشد میخوام برم به اجنبی کمک کنم دیگه!!!ایشالا اونجا کار و کاسبیت میگیره بعد برمیگردی اینجا زن میگیری موندگار میشی:))

جواد پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ب.ظ

به نظر من علی با این تخصصی که تو بازی مینروب داره در آینده متخصص خنثی کردن بمب و مین میشه،متاسفانه در همین راستا 80% مغزشو از دست میده که برای جامعه ی علمی کشور ضریه ی بزرگیه،بعد از اون میره تو کارخونه ی کرانچی مهدی کار میکنه،بعد از بر شکست شدن مهدی هم میره میشینه کنارش؛اون سنتور میزنه،علی ویالون...

گیر دادی به بر شکسته شدن کارخونه ی منا...!!!!ببین!!!

جواد پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ب.ظ

اگه به من باشه که میگم ممد رفیعی میره برای تبلیغ شامپو پرژک،چون استعداد بازیگریشم خوبه یسری میگن ممکنه جای گلزارم حتی بگیره.
ممول هم که دیگه گفتن نداره...

مجتبی پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ب.ظ

اینا که خوشبینانشه.حالا چند نفر دیگرو واقع بینانه تحلیل میکنم.
حمید شهمیری که یا یه گروهک تروریستی تاسیس میکنه یا حداقل از اعزای ارشدشون میشه.
علی خواجه میره تو یه دانشگاه علمی کاربردی تو کازرون مشغول تدریس میشه و همیشه تو این توهمه که یکی از بهترین اساتید کشوره.

خانوم نوریو خوب اومدی.

میثم افتخاری سال دیگه با یکی از اساتید دعواش میشه میندازنش بیرون.

عباس یه کارمند میشه که همیشه داره از ابدارچی در مورد بغیه کارمندا سوال میکنه.

سیروس همیشه به بچه‌هاش فشار میاره که درس بخونن تا بتونن برن مکانیک.

محمد رفیعی هم یه شوهر خیلی خوب برا زنش میشه.

این متالیا کلا غلط املایی زیاد دازن!عزیزکم اون بغیه نیس"بقیه" درستشه!
حمید شهمیری عالی بود
احسان آل آقا هم قهرمان پرورش اندام میشه!:))

علی پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ب.ظ

حالا که سر تخیلاتمون از هم دیگس بزار منم نظرمو در مورد یک سری از بچه ها بگم ...
از دوست خیلی خوبم شروع میکنم که ف۶کر میکنم در موردش یه کم ظلم شده و اونم مجتبی است
اونقدا هم که میگن وطن دوست نیست میره اون طرف آب و با یه سری از تجهیزات جنگی برمیگرده البته شایدم با اون کاری که در مورد درخت های توت کرد شایدم یه آکروبات باز شه یا کاماندوز ارتش!!!!!!!!!
در اینجا باید از نظر مهدی در مورد ممول حمایت کنم و اینو اضافه کنم که در آینده یه عنصر نفاق از آب در میاد(وابستگیش به بیگانگان از جمله معدن و صنایع زیاده)
خوب حالا بریم در مورد جواد عزیز که من فکر میکنم کارگردان فیلم های علمی تخیلی بشه
خوب حالا بریم سر وقت محمد عزیر که فقط به دنبال یه سرمایس که تو کار تراش کاری خرج کنه البته شایدم مثل ممول یه عنصر نفوذی از آب در میاد
سیروسم که هنوز در توهم فانتزی مکانیک شدنه و فک کنم در آینده کاره ای نشه

اقا مهدی خودتم که یه کارخونه ی کرانچی سازی به سبک سنتی باز میکنی

مثنکه همه معتقدن که من میرم کارخونه ی کرانچی میزنم....ما که حرفی نداریم.چیزی که زیاده تف:))

مینا جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ق.ظ

آقا در مورد منم بگید

والا میترسیم به جامعه ی بانوان اهانت بشه!البته من خودم به شخصه که خیلی با شخص شما شوخی میکنم ولی بقیه..

طیبه شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ق.ظ

آدم چنتا دوست مثل شما داشته باشه دیگه دشمن میخواد چیکار....:)))))

اینم حرفیه:))
دوست آیینه ی دوستشه البته!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد