پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

محرم در محله ی شما



توجه                                                                                                           توجه

نظر به پیشنهاد جناب مهدی.ی مبنی بر نظر خواهی راجع به چگونگی برگزاری مراسمات ایام محرم در محله ی شما................

راستی اومدن محرم به محله ی شما چه حال و هوایی داده؟


ey roozegar

berin edameye matlab vali ta tash bekhoonin.... 

ادامه مطلب ...

تقدیم به نیلوفر و بردیا

روی دفترچه های تکلیفم

روی درخت ها و میز تحریرم

روی شن، به روی برف

نام تو را می نویسم

ادامه مطلب ...

قصه ی پاییز،خواندنی است!


هر کسی یک فصلی رو دوست داره....برای انتخابش هم دلیل خاص خودشو داره،ولی کمتر کسی پاییز رو دوست داره.چرا؟شاید پاییز داره قصه ی دردناکی رو توی ذهن آدما تداعی می کنه.

نمیدونم چقدر تونستم توی این شعر،قصه ی دردناک پاییز رو گفته باشم!



ادامه مطلب ...

دوشنبه بود.....۱۶آذر

 

در ادامه مطلب:مختصری از ۱۶ آذر امسال

ادامه مطلب ...

آری این ایران است...

آری این ایران است

که به خاک سیه افتاد امشب

و چو قصر آرزوهای هزاران زن و مرد

ناگهان ویران شد

امشب انگار ز شبهای دگر

تیره تر . دلگیرتر

و کمی غمگین است...

ماه را میگویم

ماه هم در پس یک ابر سیاه

بی صدا صحنه پرپر شدن باغ گلی را میدید  

****

جای سهراب سپهری خالی است

تا ببیند شهر رویاهایش

پشت دریاهایش

گه برایش عمری

قایقی ساخته بود

از کبوتر خالی است...

بام ها جای سیه زاغانی است

که  به فواره خون بشری مینگرند

****

دیگر از خاطر شهر

طعم آزادی رفت

شام هر شب شده شلاق و سلاح های سرد

و به دل حسرت رویای نجات

حسرت صبح پس از یک شب سرشار از درد

آفتاب هم انگار

غرق در خواب زمستانی خویش

ماه پنهان شده در توده ابرهای تار

من ولی بیدارم

و به امید نجات وطنم

میکشم...

آخرین دانه کبریتم را

دست آویز بیگانه ! 

آشوبگر! 

نا آگاه فریب خورده! 

ای مخل امنیت اجتماعی! 

شرور! 

جاسوس! 

اوباش! 

دانشجو! 

روزت مبارک..................

تفاوت میان مدیر و مهندس

مردی که  سوار بر بالن  در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی  زمین بود پرسید : "ببخشید  آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به  موقع به قرارم می رسم یا  نه؟"

  مرد روی زمین: بله، شما در ارتفاع  حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی "۱٨'۲۴ ۸۷ و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱ ۳۷ هستید.
 
مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید

 مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟؟" مرد بالن سوار : چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من  هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع  به قرارم می رسم یا نه؟"

 مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.

 مرد بالن سواربله، از کجا فهمیدید؟؟؟"

 مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند. اطلاعات دقیق هم به دردتان نمیخورد

سگ و گرگ و کلاغ و عقاب و تو...

با سلام به همه.

با آرزوی مرگ با خفت برای استاذ عزیز س.م.ز

میخوام 2 تا شعر بزارم یکی در تایید عقاب حمیدرضا و یکی هم در ستایش آزادگی از قیود بندگی اساتید گرانمایه.نظر فراموش نشه...

ادامه مطلب ...