بشکفد بار دگر لاله ی رنگین مراد
غنچه ی سرخ فرو بسته ی دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر.
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر.
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی درد بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است ،
گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد.
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
راستی کسی میدونه شاعر این شعر کیه و الان کجاست؟...
سلام دوست عزیز وبلاگ خوبی رو ایجاد کردی امیدوارم یه سر به من بزنی .روی تبلیغات هم کلیک کن موفق باشید
فقط میدونم که زنده می باشد.
سلام دوست عزیز.ممنون که به وبلاگ ما سر زدی.بازم بیا خوشحال میشیم.منتظریم
> راستی که در دوره
> تیره و تاری زندگی می کنم:
> امروزه فقط حرفهای احمقانه بی
> خطرند
> گره بر ابرو نداشتن، از بی احساسی
> خبر می دهد،
> و آنکه می خندد،
> هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
در کتابهای قدیمی آدم خردمند را
> چنین تعریف کرده اند:
> از آشوب زمانه دوری گرفتن و این
> عمر کوتاه را
> بی وحشت سپری کردن
> بدی را با نیکی پاسخ دادن
> آرزوها را یکایک به نسیان سپردن
> این است خردمندی.
> اما این کارها بر نمی آید از من.
> راستی که در دوره تیره و تاری
> زندگی می کنم
> برتولت برشت
مرسی.فوق العاده بود.