پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

زلال که باشی ، آسمان در توست...

پرسیدم ... ، چطور ، بهتر زندگی کنم ؟؟؟

 

 با کمی مکث جواب داد :  گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر    

 با اعتماد ، زمان حالت را بگذران  

 و بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .  

 شک هایت را باور نکن وهیچگاه به باورهایت شک نکن .

 

 زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی.

 

گفتم ، آخر ............. 

 و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

 مهم این نیست که قشنگ باشی ... ، قشنگ این است که مهم باشی ! ........کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ... بگذارعشق خاصیت تو باشد.

 

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ...

 

داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ... :

 هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ، آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ، شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، و میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند!!! 

 مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ، مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ...  

 

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ...  که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :

 

زلال باش  .....  زلال ... ..  فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ، زلال که باشی ، آسمان در توست!!!........

نظرات 15 + ارسال نظر
صبا یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:16 ب.ظ

kheyliii ghashang bud !!! man az in matna dust daram !bazam az ina bezar sara jun :*

... یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:24 ب.ظ

عشق چنان آیین بزرگ کردنت را می داند که «نور» ٬درونت جاری شه و به آخر نرسه
.................. و آخر اینجاست سیر بی نهایت نور عشق در وجودت................

مهدی یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:00 ب.ظ

نامی نداشت..
نامش تنها انسان بود و تنها داراییش تنهایی
گفت:تنهاییم را به بهای عشق می فروشم.کیست که از من قدری تنهایی بخرد؟
هیچ کس پاسخ نداد.
گفت:تنهاییم پر رمز و راز است.رمزهایی از بهشت راز هایی از خدا..با من گفت و گو کنید تا از حیرت برایتان بگویم.
هیچ کس با او گفت و گو نکرد و او میان این همه تن,تنها فانوس کوچکش را برداشت و به غارش رفت.غاری در حوالی دل...می دانست آنجا همیشه کسی هست!کسی که تنهایی می خرد و عشق می بخشد.
همه فراموشش کردند..کسی نمیداند چه مدت آنجا بود..
او به غارش رفت و ما نمی دانیم که چه کرد و چه گفت و چه شنید..
اما از غار که بیرون آمد.آنقدر بیدار که خواب آلودگی ما برملا شد!
چشمانش دو خورشید بود,تابناک و روشن.که ظلمت ما را می درید.
از غار که بیرون آمد هنوز همان بود..با تنی نحیف و رنجور.اما نمی دانم سنگینی اش را از کجا آورده بود!که گمان می کردیم زمین تاب وقارش را نمی آورد وزیر پاهای رنجورش در هم خواهد شکست!
با شکوه بود..شگفت و دشوار و دوست داشتنی.اما دیگر سخن نگفت.انگار لبانش را دوخته بودند.انگار دریا دریا سکوت نوشیده بود..

اما این بار ما بودیم که به دنبالش می دویدیم..برای جرعه ای نور,برای قطره ای حیرت!و او بی آنکه چیزی بگوید می بخشید,بی آنکه چیزی بخواهد!
او نامی نداشت..نامش تنها انسان بود و تنها دارای اش تنهایی...!!

مهدی یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:03 ب.ظ

دست درد نکنه سارا,متن خیلی زیبایی بود!چن بار خوندمش و لذت بردم..

کمپین حمایت از ماندانا عسکری یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:10 ب.ظ http://defenceaskari.blogfa.com

به نام خدایی که انسان را آزاد آفرید

................................... این یک کامنت تلیغی نیست..............................

این فریاد تظلم خواهی است که اینک در وبلاگ شما مشاهده می شود

و ما همه با هم هستیم خانواده بزرگ ایران

دوست و هموطن ایرانی سلام

خانم ماندانا عسکری؛ نقاش؛ گرافیست نشریه توقیف شده «علم موفقیت» و نویسنده نشریه «اخبار کودکانه» در تاریخ دوم خرداد ماه 1388 در همایش انتخاباتی اصلاح طلبان (آقای میر حسین موسوی)واقع در ورزشگاه آزادی؛ به دست ماموران امنیتی و به جرم «اقدام بر علیه امنیت ملی» دستگیر و به مدت دو ماه به زندان اوین منتقل شد.

ایشان در طی مدت زندان؛ نه تنها با انواع فشارها و توهین ها روبه رو بود که از کلیه حقوق شهروندی؛ حقوق زن و حتی تا مدتی از حق دیدار دختر نه ساله خود محروم بود.

جرم ایشان همراه داشتن چند جلد کتاب "جریان هدایت الهی" اثر استاد ایلیا.میم.رام الله بوده.

وثیقه برای آزادی ایشان 150000000 بوده.

دادگاه ایشان در 23 آبان برگزار شد. اما جلسه دادگاه خانم عسکری بنا بر عللی به زمانی در نیمه آذرماه موکول شد.
ما همچنان به حضور و حمایت تمامی شما؛ شما حق خواهان و عاشقان نیازمندیم. دستتان را می فشریم و با اتکاء به خدای زنده و یکتا و اعتماد به پشتیبانی شما؛ به حمایت خود از این هنرمند هنرپرور ادامه می دهیم...

به امیدی آن که روزی همه در ایران آزاد ، آزادانه نفس بکشیم

کمپین دفاع از ماندانا عسگری

... دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:01 ب.ظ

فک کنم وقتشه که آخرین کامنتمو تو بلاگتون با این سوال ببندم:
اون کدوم کوهه که پایین امدن ازش سخت تر از بالا رفتن ازشه؟
آخه کدوم کوهه؟....

مینا دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:31 ب.ظ

سارا جان خیلی قشنگ بود..... دوست داشتم یه متن خیلی قشنگ بنویسم ولی خودت میدونی الان تو سایتم و به دفتر شعرم دسترسی ندارم..... متن مهدی و ... هم خیلی قشنگه.....................
به نظر من هم پیش رفتن خیلی زیباتر از به نقطه انتها رسیدنه.......

monkere metal دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ب.ظ

در یک گاردن پارتی خانم ژولی پایش به سنگی خورد
وبا پشقاب غذا در دستش به زمین خورد، علت زمین
خوردنش کفش جدید ش بود که هنوز به آن عادت نکرده بود.
دوستان کمک کرده و او را از زمین بلند و بر نیمکتی
نشاندند و جویای حالش شدند.جواب داد حالش خوب است وناراحتی ندارد.
مهماندار پشقاب جدیدی با غذا به ایشان داد.
خانم ژولی بعد از ظهر خوبی را به اتفاق دوستانش گذراند
و بسیار راضی به اتفاق همسرش به خانه برگشت....

چند ساعت بعد همسر ژولی به دوستانی که در
گاردن پارتی بودند تلفن کرد و اطلاع داد که
ژولی را به بیمارستان برده اند.
خانم ژولی در ساعت 18 همان روز در بیمارستان
فوت کرد و پزشگان علت مرک را سکته مغزی
A..V.C (Accident vasculaire c�ébral)
تشخیص دادند.

چند لحظه از وقت خود را به مطالبی که در پی
می آیند معطوف کنید، شایدروزی شما با چنین اتفاقی
برخورد کنید و بتوانید زندگی شخصی را نجات دهید

یک متخصص اعصاب (نرولوگ ) می گوید:
بعد از یک ضربه مغزی که منجر به خون ریزی
رگی در ناحیه مغز شده،اگر شخص ضربه دیده را
در زمانی کمتر از سه ساعت به بیمارستان برسانند
امکان بر طرف کردن حادثه و نجات شخص بسیار
زیاد است. ولی همواره باید قادر به تشخیص حادثه
بود و این عمل بسیار ساده است.


پزشک متخصص می گوید مهمترین وظیفه تشخیص
حادثه خون ریزی مغزی است و بعد از تشخیص و قبل از
سه ساعت باید شخص را به پزشک رساند.


متخصص می گوید یک شاهد حادثه با آشنا بودن به علائم خون ریزی مغزی می تواند با سه سئوال ساده از مریض به سهولت او را نجات دهد.اگر در آن گاردن پارتی یک نفر سئوالهای زیر را از ژولی کرده بود حتما" ژولی زیبا و جوان اکنون زنده بود..

1 ــ از بیمار یا شخص ضربه مغزی خورده بخواهید به خندد.

2 ــ از بیمار یا شخص ضربه خورده بخواهید دو دستش را بالا نگه دارد.

3 ــ از بیمار یا شخص ضربه خورده بخواهید یک جمله ساده را تکرار کند.
مثلا" بگوید خورشید در آسمان بسیار خوب می درخشد.


اگر بیمار یا شخص ضربه خورده قادر به انجام یکی از این کارها نباشد باید فوری اورژانس را خبر کرده و بیمار را به بیمارستان منتقل کرده و به مسئول مربوطه عدم اجرای یک یا چند اعمال فوق را اطلاع داده تا ایشان پزشک را در جریان گذارد.

HERMES دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:29 ب.ظ

خوب بود یاد کتاب سه پرسش افتادم.البته یه قولی هم هست که میگه مهم این نیست که قشنگ نیستی قشنگ اینه که ه نیستیD:

مهدی دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:07 ب.ظ

من فک میکردم فقط متن خودم ربطی به موضوع نداره..
این خانوم ژولی یا جولی دست منو از پشت بسته!:-)

Abbas چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:26 ق.ظ

مهم این نیست که قشنگ باشی ... ، قشنگ این است که مهم باشی ! ........کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ... بگذارعشق خاصیت تو باشد.

خیلی قشنگ بود خدایی! مرسی!

memol پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ب.ظ

خیلی قشنگ بود اما کاشکی این جمله ها رو تو برگ برگ دفتر زندگیمون کی نوشتیم.......

a friend جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ب.ظ

صفای معبد هستی تماشائی است
ز هر سو نوشختد اختران در چلچراغ ماه می ریزد
جهان در خواب
تنها من , در این معبد در این محراب
دلم می خواست بند از پای جانم باز می کردند
که من تا روی بام ابرها پرواز می کردم
از آنجا با کمند کهکشان تا آستان عرش می رفتم
در آن درگاه درد خویش را فریاد می کردم
که کاخ صد ستون کبریا لرزد
مگر یک شب ازین شب های بی فرجام
ز یک فریاد بی هنگام
خواب در چشم خدا لرزد
دلم می خواست دنیا رنگ دیگر بود
خدا با بنده هایش مهربان تر بود
ازین بیچاره مردم یاد می فرمود...

another friend شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:04 ب.ظ

متن خیلی بی انصافیی بودfriend
خدا به این خوبی...به قول خدا جونی تو قرآن "...انسان قطعا ناسپاس خواهد بود..."
هر مشکلی ما داریم به خاطر اعمال خودمونه

حمیدرضا H*H چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ق.ظ

پیر مراد آن نیست که سخن را گوش نداده به قضاوت بنشیند......زندگی زیباست اگر به صدای ترک خوردن قلبهای شکسته گوش فرا دهیم و باز هم بیشتر....شاید در قلب دخترک بینوا در خرابه های شهر"سدوم"،شکوفه ی می شکفد!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد