پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم...(ادامه شعر در "ادامه مطلب")

کوچه                                                    فریدون مشیری


بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید




یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فروریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ




یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب،آیینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم:حذر از عشق؟ندانم

سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من

نه رمیدم

نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم





اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم

نرمیدم




رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو

اما

به چه حالی من از آن کوچه گذشتم








نظرات 14 + ارسال نظر
صبا جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ب.ظ

خیلی قشنگ بود ! هیچ وقت پیش نیومده بود که تا آخرش بخونم .

Javad جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ب.ظ

خدابیامرز شعرای خوبی داشت،خدابیامرزتش.
"در پی آن نگاه های بلند
حسرتی ماند و
آه های بلند"

مهدی یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:46 ب.ظ

یاد داری که ز من خنده کنان پرسیدی
چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟
چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گوید:
اشک شوقی که فرو خفته به چشمان نیار

چه ره آورد سفر دارم ای مایه عمر..؟
سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال
نگهی گم شده در پرده ی رویایی دور
پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال

چه ره آورد سفر دارم ای مایه ی عمر؟
دیدگانی همه از شوق درون پر آشوب
لب گرمی که بر آن خفته به امید و نیاز
بوسه ای داغ تر از بوسه ی خورشید جنوب

ای بسا در پی آن هدیه که زیبنده ی توست
در دل کوجه و بازار شدم سر گردان
عاقبت رفتم و گفتم که تو را هدیه کنم
پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان

چو در آیینه نگه کردم دیدم افسوس
جلوه ی روی مرا هجر تو کاهش بخشید
دست بر دامن خورشید زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشد

حالیا... این منم این آتش جان سوز منم
ای امید دل دیوانه ی اندوه نواز
با روانت بگشا تا که عیانت سازم
چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز (فروغ)

دوستان برنامه بذارین بریم ددر!فقط لطفا زود در این رابطه نظرتونو بدین خواهشا!!

مجتبی یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ب.ظ

مواففم.
از شعرای زیباتونم متشکرم.

مهدی سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ب.ظ

دامن کشان همی شد در شرب زر کشیده/صد ماهرو ز رشکش جیب قصب دریده
از تاب آتش می بر گرد عارضش خوی/چون قطره های شبنم بر برگ گل چکیده
لفظی فصیح شیرین/قدی بلند چابک/رویی لطیف زیبا چشمی خوش کشیده
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده/شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده
آن لعل دلکشش بین و آن خنده ی دل آشوب/وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد/یاران چه چاره سازم با این دل رمیده؟
زنهار تا توانی اهل نظر میازار/دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت/روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده!
گر خاطر شریفت رنجیده شد ز **مهدی**/بازآ که توبه کردیم از گفته و شنیده
بس شکر باز گویم از بندگی خواجه/گر اوفتد به دستم آن میوه ی رسیده

مهدی سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:47 ب.ظ

*****:::::::::.......وااااییییییی خدایا!!!.......:::::::******
بازدید کننده ی 11111 بودم:)))
من چه قد خوشبختم!به قول مینا:همه چی آرومه من چه قد خوشحالمP-:

مجتبی سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ب.ظ

etefaghan manam vaghti 11115 ro didam goftam khoshbehale 111111 omin nafar.

بصیر چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:48 ب.ظ

بابا جمع کنید این لنگتونو! ما قهرمان شدیم انقدر حال نکردیم که شماها دارین ذوق مرگ میشین!
حالا خوبه با همین صمد هم دو تا نیمه دسته استقلال بود! داور هم که انگار فقط خطا رو پرسپولیسیا براش تعریف شده بود!!!
ولی جالبیش اینجا بود که کسایی به من تا حالا اس ام اس زدنو یه تیکه ای چیزی بارمون کردن که تا حالا اس ام اس ازشون تو گوشیم رویت نکرده بودم! جل الخالق

گلنوش چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ب.ظ http://economists87.blogfa.com

سلام
خسته نباشیییییییییییییییییین
چطوریییییییید همگیییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بصیر پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ب.ظ

عجیب‌ترین جمله در زبان انگلیسی!!!

این جمله با کلمه ای یک حرفی آغاز می شود٬ کلمه دوم دو حرفیست٬‌ چهارم چهار حرفی... تا بیستمین کلمه بیست حرفی
نویسنده این جمله یا مغز دستور زبان بوده یا بی کار:


I do not know where family doctors acquired illegibly perplexing handwriting nevertheless, extraordinary pharmaceutical intellectuality counterbalancing indecipherability, transcendentalizes intercommunications incomprehensibleness

ترجمه جمله:
نمیدانم این دکترهای خانواده گی این دست خطهای گیج کننده را از کجا کسب میکنند.با این حال سواد پزشکی انها غیر قابل کشف بودن این دست خط ها را جبران کرده و بر غیر قابل کشف بودن انها ( دست خط ) برتری میجوید.

Mahyar جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ب.ظ

بسیار زیباست اشعار آقای مشیری
اوج زیبایی این اشعار رو در این شعر ببینید:


درون معبد هستی
بشر در گوشه محراب خواهش های جان افروز
نشسته در پس خوشه سجاده صد نقش حسرتهای هستی سوز
به دستش خوشه پر بار تسبیح تمناهای رنگارنگ
نگاهی می کند سوی خدا از آرزو لبریز
به زاری از ته دل یک دلم میخواست میگوید
شب و روزش دریغ رفته و ایکاش آینده است
من امشب هفت شهر آرزوهایم چراغان است
زمین و آسمانم نورباران است
کبوترهای رنگین بال خواهش ها
بهشت پر گل اندیشه ام را زیر پر دارند
صفای معبد هستی
تماشایی است
ز هر سو نوشخند اختران در چلچراغ ماه میریزد
جهان در خواب
تنها من در این معبد در این محراب
دلم میخواست بند از پای جانم باز می کردند
که من تا روی بام ابرها پرواز می کردم
از آنجا با کمند کهکشان تا آستان عرش می رفتم
در آن درگاه درد خویش را
فریاد میکردم
که کاخ صد ستون کبریا لرزد
مگر یک شب ازین شبها ی بی فرجام
ز یک فریاد بی هنگام
به روی پرنیان آسمانها خواب در چشم خدا لرزد
دلم میخواست دنیا رنگ دیگر بود
خدا با بنده هایش مهربان تر بود
ازین بیچاره مردم یاد می فرمود
دلم میخواست زنجیری گران از
بارگاه خویش می آویخت
که مظلومان خدا را پای آن زنجیر
ز درد خویشتن آگاه می کردند
چه شیرین است وقتی بیگناهی داد خود را از خدای خویش می گیرد
چه شیرین است اما من
دلم میخواست اهل زور و زر ناگاه
ز هر سو راه مردمرا نمی بستند و زنجیر خدا را برنمی چیدند
دلم میخواست
دنیا خانه مهر و محبت بود
دلم میخواست مردم در همه احوال با هم آشتی بودند
طمع در مال یکدیگر نمی بستند
مراد خویش را در نامرادی های یکدیگر نمی جستند
ازین خون ریختن ها فتنه ها پرهیز می کردند
چو کفتاران خون آشام کمتر چنگ و دندان تیز می کردند
چه شیریناست وقتی سینه ها از
م هر آکنده است
چه شیرین است وقتی آفتاب دوستی در آسمان دهر تابنده است
چه شیرین است وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است
دلم میخواست دست مرگ را از دامن امید ما کوتاه می کردند
در این دنیای بی آغاز و بی پایان
در این صحرا که جز گرد و غبار از ما نمیماند
خدا زین تلخکامی های بی
هنگام بس میکرد
نمی گویم پرستوی زمان را در قفس میکرد
نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد
همین ده روز هستی را امان می داد
دلش را ناله تلخ سیه روزان تکان میداد
دام میخواست عشقم را نمی کشتند
صفای آرزویم را که چون خورشید تابان بود میدیدند
چنین از شاخسار
هستیم آسان نمی چیدند
گل عشقی چنان شاداب را پرپر نمی کردند
به باد نامرادی ها نمی دادند
به صد یاری نمی خواندند
به صد خواری نمی راندند
چنین تنها به صحراهای بی پایان اندوهم نمی بردند
دلم میخواست یک بار دگر او را کنار خویشتن می دیدم
به یاد اولین دیدار در چشم
سیاهش خیره می ماندم
دلم یک بار دیگر همچو دیدار نخستین پیش پایش دست و پا میزد
شراب اولین لبخند در جام وجودم های و هو میکرد
غم گرمش نهانگاه دلم را جستجو می کرد
دلم میخواست دست عشق چون روز نخستین هستی ام را زیر و رو میکرد
دلم میخواست سقف معبد هستی فرو میریخت
پلیدی ها و زشتی ها به زیر خاک میماندند
بهاری جاودان آغوش وا میکرد
جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا میکرد
بهشت عشق می خندید
به روی آسمان آبی آرام
پرستو های مهر و دوستی پرواز میکردند
به روی بامها ناقوس آزادی صدا میکرد
مگو این ‌آرزو خام است
مگو روح بشر
همواره سرگردان و ناکام است
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد
وگر این آسمان در هم نمیریزد
بیا تا ما فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
به شادی گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

با تشکر
مهیار

پریسا شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ق.ظ

شعر قشنگیه.البته یه چیزی فراتر از قشنگی.
واقعا در چه حالی بوده وقتی اینو گفته

خیلی ساده است:در حالی که خون توی رگاش منجمد شده یا در حال جوشیدن بوده.حالتی که بعد از مدتی اون روی دیگه ی سکه ی عشق رو آشکار می کنه؛یعنی نفرت اساسی رو.

Mahyar دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ق.ظ

منظورتون کدوم شعر بود؟
کوچه یا همراه حافظ؟
البته نوشتن این اشعار زمان می بره و این اشعار نتیجه ی یک احساس گذرا نیستند.
معمولا هم نتیجه ی تجربه ی شخصی شاعر نیست که مثلا یک نفر شکست عشقی بخوره بعد یک شبه همچین شعری بنویسه و بعد هم مشهور بشه.

البته نمیشه درباره حالت روحی شاعر به این سادگی قضاوت کرد ولی بدیهیه که احساسات مشترک انسان با شاعره که میتونه ارتباط بین شعر و مخاطب رو برقرار کنه.از این جهت فکر می کنم ما میتونیم راجع به اشعار با احساسی که بهمون داده قضاوت کنیم.اصولا شعر وقتی موفقه که ارتباط حسی مناسبی برقرار کنه.درباره اینکه تجربه شخصی شاعر نیست نظرم مخالف شماست چون اساسا شعر رومانتیک از دنیای درون فرد و احساسات شخصی و توام با تخیل و رویا حکایت میکنه.راجع به مشهور شدن هم ایده ای ندارم.
حمیدرضا

بصیر دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:11 ب.ظ

دیشب بعد از حدوده ۷ - ۸ سال فیلمه تایتانیکو دوباره دیدم! با اینکه قبلا دیده بودم ولی انگار هیچی ازش یادم نمونده بود! واقعا فوق العاده اس این فیلم
دلم نیومد شعره آخرش رو نذارم شاید خیلی ها با این آهنگ خاطره داشته باشن! بعد از شعرهای زیبایی که دوستان گذاشتن میچسبه

My Heart Will Go On


Every night in my dreams
I see you, I feel you
That is how I know you go on

Far across the distance
And spaces between us
You have come to show you go on

Near, far, wherever you are
I believe that the heart does go on
Once more you open the door
And you're here in my heart
And my heart will go on and on

Love can touch us one time
And last for a lifetime
And never let go till we're gone

Love was when I loved you
One true time I hold to
In my life we'll always go on

Near, far, wherever you are
I believe that the heart does go on
Once more you open the door
And you're here in my heart
And my heart will go on and on

You're here, there's nothing I fear
And I know that my heart will go on
We'll stay forever this way
You are safe in my heart
And my heart will go on and on

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد