پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

آرزوهایی که حرام شدند

سلام خدمت همه ی دوستان گل متالی و متالستانی؛من برگشتم!!!(توروخّدا ازجاتون بلند نشید،شرمنده میکنید)

 خب،اما اصل مطلب:

تواین مدتی که نبودم این داستانک قشنگ رو پیداکردم ویاد اون داستانای زیبایی اوفتادم که مهدی یه مدت برامون می ذاشت.راستش من که این  قصه رو که خوندم یه حس خاصی بهم دست داد،نمیدونم شمام اینطوری بشید یا نه... .

خلاصه ی مطلب اینکه ... فک کنم امروز از14000 میگذریم!!!

 مرسی

 

آرزوهایی که حرام شدند

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند

به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم

لستر هم با زرنگی آرزو کرد

دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد

بعد با هر کدام از این سه آرزو

سه آرزوی دیگر آرزو کرد

آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی

بعد با هر کدام از این دوازده آرزو

سه آرزوی دیگر خواست

که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد

برای خواستن یه آرزوی دیگر

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...

۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن

جست و خیز کردن و آواز خواندن

و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

بیشتر و بیشتر

در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند

عشق می ورزیدند و محبت میکردند

لستر وسط آرزوهایش نشست

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

و نشست به شمردنشان تا ......

پیر شد

و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند

آرزوهایش را شمردند

حتی یکی از آنها هم گم نشده بود

همشان نو بودند و برق میزدند

بفرمائید چند تا بردارید

به یاد لستر هم باشید

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

                                             

                                                                       شل سیلور استاین

نظرات 12 + ارسال نظر
حمیدرضا شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:46 ب.ظ

خیلی قشنگ و آموزنده بود.

ای بابا،قابل شما رو نداشت

Mahyar یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:20 ق.ظ http://silentmelody.blogfa.com

نتونستم تشکر نکرده بگذرم...
واقعا جالب بود
ممنون

قربون شما

مهدی و بصیر یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ب.ظ

این کامنت به صورت اشتراکی سر کلاس c++ به ثبت رسیده است:
به قول مینا تومدنت رو تبریک میگم جواد!!!
مطلبتم بسیار عالی بود.ممنون

مرسی هردو.
ازون داستانات بازم بذار مهدی.

سارا یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:01 ب.ظ

یه سوالی که می شه ای جا مطرح کرد اینه که لستر چرا از همون اول آرزو نکرده که ۵ میلیارد و ۷ میلیون ....آرزو داشته باشه؟؟؟
پس کسی که یه همچین چیزی به ذهنش نرسیده توقع بیشتری نمیشه از داشت...!!!
بعدشم وقتی با اولین آرزوش آرزو می کنه ۲ تا آرزوی دیگه داشته باشه ۲ تا آرزو براش می مونه نه ۳ تا و الی آخر محاسبات اشتباه میشه...!!!

اولا منو یاد اون جک انداختید که 3تاپیکان آرزو کرد که زانتیا بگیره.
ثانیا تن اون مرحومو تو قبر لرزوندی شما...
ثالثا نمادینه دیگه،بقیه آثاراون عزیز سفرکرده هم به همین شکله اکثرا،حتما "در جستجوی قطعه گمشده" رو خوندین دیگه؟ یا"بالا افتادن"؟
رابعامن عذر خواهی میکنم،ایشالا دیگه تکرار نمیشه

مینا یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:50 ب.ظ

اولا بازگشتت مبارک!!
ثانیا مهدی وبصیر خودتونو مسخره کنید!!!
ثالثا من خیلی کارای شل سیلور استاین رو دوست دارم!!!!اگه تونستی بازم بذار!!!!
رابعا امیدوارم هیچ وقت اونقدر به دنبال داشتن آرزو نباشیم که توشون غرق شیم بعضی موقعها رسیدن به یه آرزئ هر چند خیلی کوچیک خیلی شیرینتره!!!

مرسی
آره کاملا موافقم،زیاده طلبی همیشه کارا روخراب میکنه

چی بگم!!!! یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:36 ب.ظ

اون قدر بدم میاد از داستان های اموزنده!!!!!!!!!

جک بذار بخندیم

مرسی عزیزم؛اینم فقط بخاطر تو:
پسره زنگ میزنه خونه دوست دخترش، باباش ور میداره، هول میشه میگه: ببخشید توپمون افتاده!

Abbas دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ب.ظ

داستان جالبی بود واقعا ولی نکته ای که سارا گفت جالبترش کرد! یه ذره مبهمه!!! خنگ بوده ولیا!

ولیا!

مهدی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ب.ظ

جوکات بهتر شده داری پیشرف میکنی.دیگه اونجوری که تو خواب مجتبی بود نیستی

حالا کجاشو دیدی! بذار مجتبی بازم خواب ببینه!!!

پارسا سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:46 ق.ظ

نویسنده بزرگی بوده.من تو بچگی خیلی از کتاباش رو می خوندم.عاشق قطعه گم شده بودم با همان قیافه مثلثی و زشتش...

اگه سلمانو بشناسی،اون قطعه ی گم شده روسوم راهنمایی داد به ما،بعدش زدیم توکار شِل ...

Mahyar سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:54 ق.ظ

خواهش می کنم انقدر سطحی به این مطالب نگاه نکنید...

یعنی اینجوری نباشه که یک دور داستان رو بخونیم و خیلی عجولانه قضاوت کنیم.

در مورد این که چرا لستر از همون اول آرزو نکرد چندین میلیارد آرزو داشته باشه... خوب ببینید نویسنده می خواد افزایش حرس و طمع رو بعد از هر آرزویی که لستر می کنه به شما نشون بده
اول به همون یک آرزویی که در اختیارش گذاشته شده بود اکتفا نکرد و آرزوهای دیگری رو در خواست کرد و بعد کم کم آرزوهای بیشتر و بیشتر و همینطوره که زندگیش تباه می شه... اصلا اگر از همون اول آرزو می کرد میلیاردها آرزو داشته باشه دیگه داستان پیامی نداشت.

در مورد اشتباهات ریاضی هم که مطرح شد
دوستمون داستان رو اشتباه نوشته... یعنی منبعی که این دوستمون داستان رو ازش برداشته این داستان رو اشتباه نوشته بوده. اصلش اینجوریه

روزی یک پری که در درخت انجیری خانه داشت
به لستر آرزویی جادویی پیشنهاد کرد تا هر چه می خواهد آرزو کند
لستر آرزو کرد علاوه بر این آرزو دو آرزوی دیگر هم داشته باشد
و با زیرکی به جای یک آرزو صاحب سه آرزو شد...

به همین سادگی مشکل حل شد ...پس نویسنده ی قصه ما اونقدرا هم ساده نبوده...

کسانی که چنین کتاب ها و اشعاری رو می نویسند انسان های شناخته شده و معروفی هستند و به این راحتی ها نمی شه از کاراشون ایراد گرفت...

چند وقت قبل به یکی از دوستام گفتم پسر چقدر نا امیدی و اینا(بنده خدا عاشق شده بود)بعد در جوابم گفت :
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق/گفتم ای خواجه عاشق هنری بهتر از این...
ژیش خودک گفتم طفلک زور زد یه شعری بگه به همه ادبیات تف انداخت.آخه این چه شعریه.۲ تا سکته داره اونم فاحش.با ناصح شروع میشه که تو ادب فارسی نمی گنجه و اینا.شبش فهمیدم که این واسه یه غزل از حافظه .یعنی آثار هستند که نویسنده رو تحقق میدن نه نویسنده آثار رو...
-----------------------------------------
مرسی از توجهت. جواد

مهدی سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:57 ب.ظ

اقا مهیار اگه بخوایم سطحی نگاه نکنیم اون ''حرس''ی که شما نوشتی غلطه.درستش حرصه!:))
ولی حرف درستی دوستان زدن.اینکه طرف آرزو میکنه که دو آرزوی دیگه هم داشته باشه عمق فاجعه رو میرسونه!!!

عجیبه ها!

جواد چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:28 ق.ظ

خیلی ممنون ازکنمنتاتون،مرام کش کردین!
راستش این نکته ای که دوستان بهش اشاره کردن درسته ونشان دهنده دقت وذهن مهندسیشونه(هندونه)؛احتمالا لستر انسانی بوده،شایدم ادبی! D:
اما داستان اگه جز این بود مسخره میشد،فرض کنید لستر nتا آرزو میکرد،آرزوهاش میشد n+2.بعد میشد 2n+1،بعد 3nو ...
خلاصه که فک نکنم جالب میشد.
بازهم از دقت نظرتون متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد