پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

یه داستان دیگه

بازم سلام خدمت همگی دوستان:

وقتی نظر مهدی تو پست "زن" روخوندم یاد این نقاشی جالب افتادم ودیدم حیفه حالا که حرفش شد اینو نذارم؛به قول شاعر" الا دختر خانوم انصاف می کن" که به آقایون ظلم میشه یا به خانوما!


نقشه جغراقیایی کادو های روز پدر و روز مادر به آنها



اما گذشته ازین مطلب بالا یه داستان هم در ادامه مطلب میذارم که اونم خیلی قشنگه،فقط امیدوارم قبلا نخونده باشید،گرچه که معروفه. مرسی از توجهتوووووووووون .



آن سوی پنجره

 در بیمارستانی، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند.
هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید، برای هم اتاقیش توصیف می کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون روحی تازه می گرفت.
مرد کنار پنجره از پارکی که پنجره رو به آن باز می شد می گفت. این پارک دریاچه زیبایی داشت. مرغابی ها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های بادی شان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، منظره زیبایی به آنجا بخشیده بودند و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد.
مرد دیگر که نمی توانست آنها را ببیند چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و احساس زندگی می کرد.
روزها و هفته ها سپری شد.
یک روز صبح، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود، جسم بی جان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با کمال آرامش از دنیا رفته بود. پرستار بسیار ناراحت شد و از مستحدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند.
مرد دیگر تقاضا کرد که او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را برایش انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.
آن مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد. حالا دیگر او می توانست زیبایی های بیرون را با چشمان خودش ببیند.
هنگامی که از پنجره به بیرون نگاه کرد، در کمال تعجب با یک دیوار بلند آجری مواجه شد.


مرد پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی را برای او تو صیف کند؟
پرستار پاسخ داد: «شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست این دیوار را ببیند.»


نظرات 6 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:20 ب.ظ

خیلی از داستانت خوشم اومد
به قوله یکی از بچه ها از طرز تفکرت خوشم اومد



چاکریتیم
اگه بازم ازین داستانا خواستید بگین بذارم! چیزی که زیاده داستان!

مینا جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:24 ق.ظ

داستانش قشنگه!!! ولی شعرش؟؟!!!!ربطش به مطلبت رو نمیفهمم!!! من برام تهران با بقیه جاها فرقی نداره ولی چرا اینجوری نظرتو اعلام کردی؟/؟ا

بد شد که!!!
همینطوری،اون بالا یچیزی نوشته بودم و " * " گذاشته بودم.
راستش من تهران رو دوس دارم،فک نمیکردم از این شعره خوشتون نیاد،چون باحال سروده شده!!!

Abbas جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:08 ق.ظ

داستان قشنگی بود ولی واقعا از شعرش بدم اومد...
دلیل گذاشتن شعر چیه؟

بهع؟!
انقد گنگ بود؟
به دلیل رفاه حال هموطنان شعره رو برمیدارم.
ببینم عکسه میاد؟

مجتبی شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ب.ظ

mashallah javad ba in dastanaye zibaee ke mizare.ghazie in sheraro nafahmidam chi booood?be kashania o araniha ke fosh nadade bood?:d
agha ye poste jokam bezar. azoon ghashangasha:d

نترس،فقط به تهرانیا فوش داده بود.
بچه ها که خیلی اصرار دارن جک بذارم،به هر حال جکای منو هرکسی بلد نیس،مخصوصا جک های گلابیا. اما چشم،ایشالا یه پست جک هم میذارم

مهدی یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ق.ظ

آقا تعارف نکنا..هر چی خواستی بگو!خودتو خالی کن،بریز بیرون هر چی تو دلت داری:))متاسفانه من پدر پدربزرگمم تهران بوده.
ولی هم مطلبت قشنگ بود هم شعرت.با اینکه ربطی نداشت=))

مگه شعررو خوندی؟
ربط داشت،اما گویا فقط خودم متوجه ربطش شدم D:

سامان یکشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ب.ظ http://narmafzar88-lahij.blogfa.com

سلام .به وبلاگ ماهم یه سری بزنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد