پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

دیدی بهار آخر از ایران فرار کرد 

سیمرغ را تیر بلا دیدی شکار کرد 

ابر سیاه پای چوب دار آفتاب 

بر جرم خویش ایستاد و افتخار کرد 

دیدی چطور جغد پیر باغ یک شبه 

در پشت مشتی پر طاووس استتار کرد 

با پنجه هایی غرق خون بلبلان باغ 

فریاد زد خاموش چون نور انفجار کرد 

بنشست زیر شاخه خشک درختها 

بس روضه ها در داغ دوری بهار کرد 

اشجار سرگرم عزای دوری بهار 

او پایه های ظلم پاییز استوار کرد 

تا صبح شد دیدیم آب از سر گذشته است 

دیدیم مریم را به مسجد باردار کرد 

سوزاند سرو را و پرپر کرد لاله را 

او خود که از ظلم ادعای انزجار کرد 

کی میرسد روزی که گیرد دامن خزان 

آهی که گل بر آسمان پر غبار کرد 

...دیدی شب آخر خیمه زد بر آسمان شهر  

آخر بهار دیدی از ایران فرار کرد

زلال که باشی ، آسمان در توست...

پرسیدم ... ، چطور ، بهتر زندگی کنم ؟؟؟

 

 با کمی مکث جواب داد :  گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر    

 با اعتماد ، زمان حالت را بگذران  

 و بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .  

 شک هایت را باور نکن وهیچگاه به باورهایت شک نکن .

 

 زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی.

 

گفتم ، آخر ............. 

 و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

 مهم این نیست که قشنگ باشی ... ، قشنگ این است که مهم باشی ! ........کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ... بگذارعشق خاصیت تو باشد.

 

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ...

 

داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ... :

 هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ، آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ، شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، و میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند!!! 

 مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ، مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ...  

 

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ...  که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :

 

زلال باش  .....  زلال ... ..  فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ، زلال که باشی ، آسمان در توست!!!........