پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

دوران دانشجویی درنگاه تصویر

سلام به برو بچه های گل متالی!!!

راستش این ۸۸یا وبلاگشون خیلی فعاله و پستای جالبی داره،برای اینکه یوقت شماها فکر نکنید ماها بلد نیستیم مطالب جالب و بامزه بذاریم،گفتم یک چیز جالب براتون بذارم. امید به اینکه براتون تکراری نباشه...


*:ایشالا که به کسی بر نخوره،حالا ...


توجه:در پی اعلام نگرانی دوستان از قالب جدید،بنده یک دستگاه چادر و کت و شلوار به اون زوج خوشبخت هدیه دادم که ان شاءالله مایه ی درس گرفتن سایر وبلاگ ها بشیم و بتوانیم در انجام اینچنین کارهای ارزشی و ... پیشرو باشیم. به امید آماده شدن هر چه سریعتر اثر بعدی اون مارگردان ارزشی که الگوی من درهمچین اموری است.  والسلام

ادامه مطلب ...

کرانچی

سلام به همه ی دوستای گل متالی!بالاخره بعد از اون همه اصراری که بچه ها بهم کردن که افتخار بدم بهتون(بهشون) انتظارها به پایان رسید و ازین به بعد میتونید از حضور بنده در جمع نویسنده ها استفاده کنید...

ادامه مطلب ...

اللهم یسر...

سلام به همه.

بچه ها امروز یه خبری شنیدم که خیلی ناراحتم کرده.فکر نمی کنم کسی بفهمه چی شده ولی از همه التماس دعا دارم.

خدایا... آمین!

درسهایی از میمونها ، قورباغه ها ، موشها و سگها!!!!!

 این مطلب ترجمه فارسی مطلب What Animals Can Teach Us About Reaching Our Goals سایت Pick The Brain است. این سایت از جمله سایت های انگلیسی زبان پرطرفدار است که مطالب بسیار خوبی در زمینه بهبود زندگی، روانشناسی و… منتشر می کند.

ادامه مطلب ...

تو هم بیا...

سلام 

یادش بخیرِِ. اوایل مهر بود که تازه تو جریان وبلاگ قرار گرفته بودم و همه منتظر ۲۰۰۰ امین نفری بودن که به وبلاگ میاد.یه بار که اومدم تو وبلاگ قصد کردم یه سری بزنم به بچه‌های معدن.وقتی وارد وبلاگشون شدم اولین چیزی که نظرمو به خودش جلب کرد تعداد بازدید کننده‌ی ۱۵۰۰۰ بود که اصلا برای خودمون دست نیافتنی میدونستمش اما الان که در آستانه‌ی ۱۶۰۰۰ هستیم واقعا به این نتیجه رسیدم که هیچ چیز دست نیافتنی‌ای وجود نداره. 

خوب حالا برای چی اینارو میگم؟برای این میگم که حالا که وبلاگ رونق گرفته قصد داریم تعدادی نویسنده با سمت مدیریت وارد وبلاگ کنیم خلاصش اینه که اگر از خواننده‌ی خالی بودن خسته شدید و می‌خواین چیزایی که تو دلتونه برای بقیه تعریف کنید اینجا این فرصت رو بهتون میده. 

برای نویسنده شدن کافیه پایین همین پست روی اسمم کلیک کنید و در قسمت ارتباط با من میلتون رو وارد کنید. 

خواهشم اینه که این وبلاگو از خودتون و نماد بچه‌های متال۸۷ بدونید و کاملا مشخصه که به هیچ گروه خاصی اختصاص نداره. 

یاد دبستان بخیر......

حسنک کجایی؟؟!! 

 

گوسفند بع بع می کرد  

گاو ماما می کرد

سگ واق واق می کرد 

 و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی...؟ شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد، کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است. کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود. ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد. به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد..... 

نمیدونم چقدر از دبستانتون خاطره دارید اما من که خیلی خاطره دارم و دلم برای اون روزا تنگ شده!! خیلی خوب میشه که یکم از اون خاطره هارو برای ما هم بگید....

تو ای متالی کجایی؟؟؟

قدیما یه تصنیف قدیمی بود که می گفت : تو ای پری کجایی؟که رخ نمی نمایی؟

نمی دونم چه سرییه که این بابا بزرگ بنده یه تعلق خاطری به این ترانه داره که تقریبا به غیر از ساعاتی که خوابه یا حمامه یا اماکن مشابه داره این این آهنگ رو گوش میکنه!

فکر کنم یه زمانی یه پری بوده که... بگذریم.

بابا متالیا کجایی این؟قرار شد بریم تعطیلات عید قرار نشد که بریم قرنطینه و خودمونو ببندیم به میز که متالستان رو ترک کنیم به جاش مبانی برق و ترمو مصرف کنیم.نداشتیماااااااااا!

همچین دو سالی از این با هم بودنا گذشت و یه دوسالی و به روایتی سه چهار سالی مونده.این دوسال پر بود از اتفاقات تلخ و شیرین.خوب و بد که همه مونو بزرگ تر کرد و اجتماعی تر.فکر می کنم اصلا فلسفه وجود دانشگاه واسه همینه!

حالا چی شده که دارم سر شمارو درد میارم؟جریان اینه که بچه های ۸۸ وبلاگی زدن که همون مشکلات سابق ما رو دارن.البته خودشون به نحو احسن و الحق خیلی بهتر از ما دارن مدیریت می کنن.باید از صفا و قسیم و عیسی(متاسفانه اسم بقیه رو یادم نمیاد)تشکر و قدر دانی بکنیم.البته نه در حد تشکر انجمن علمی تو جشن بهارانه!

اینم آدرسشون: www.metal1388.blogfa.com

سر بزنین بدک نیست.مطالب جالبی دارن.هم یه جوری حس نوستالژیتونو قلقلک میده!

در آخر می خواستم از همه و همه متالیا واسه اینکه دو سال لذت بخش و خوبی رو با هم سپری کردیم تشکر کنم.همیشه شاد باشید و سبز