پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

پاتوق دانشجویان مهندسی موادومتالورژی دانشگاه تهران

این جا مکانی است برای دور هم بودن برای با هم بودن

ورودی ۸۸


با این که میدونم امکان داره بچه های ۸۸ هم بیان و این مطالب رو بخونن ولی میگم امیدوارم که اینا به بلایای ورودی ۸۷ دچار نشن.از تفکیک و چندجبهه شدن گرفته تا تحریم اردو آشنایی ۳ به نشانه اعتراض و شرط گذاشتن که اگه خانم فلان نیاد ما میایم و از اون طرف ممنوعیت حضور در کلاسای زیرزمینی دوپینگی و بعد هم مبارزات شهادت طلبانه جلو کتابخونه و کیف پرت کردن تو سایت موقع انتخاب واحد.( راستی اتد من اون موقع گم شد اگه کسی ورداشته ممنون میشم بده).و دهها اتفاقات دیگه که برگ مسی در دفتر خاطرات متال ثبت میشه اتفاق افتاد ولی...

همون قضیه خیمه شب بازی دهره که فقط خاطرات چه بد چه خوب به جا میمونن یا بقولی زمستون میره و روسیاهیش واسه ذغال میمونه.(یا زغال).یک سال بزرگتر شدیم.یک سال هست که با هم آشناییم ولی هنوز هم وقتی هم و می بینیم مثل گنگستر های امریکایی منتریم طرف مقابل اول سلام کنه(یا دست به هفت تیر ببره).هنوز هم رو مونو میچرخونیم یه طرف دیگه که یعنی من تو رو ندیدم.آخه این کارا چه ارزشی داره؟نیکوترین آداب معاشرت شرط اجتماعیه و تمدن و مدنیت و شهر نشینی فرد رو میرسونه هر چند که صفا و صمیمیت از روستاها می جوشه!

بیاین همین جا از همین پست قول بدیم دیگه آدم باشیم.اوکی؟

باز آمد بوی ماه ...

دلم می خواست یه پستی راجع به بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی بگذارم ولی چیزی به ذهنم نمی رسید. اتفاقی دیشب از لای کتابای دبیرستانی مادرم شعر دیدم که روی یک ورق نوشته شده بود: 



بانگ برداشتم : آه دختر
 وای ازین مایه بی بند و باری
 بازگو ، سال از نیمه بگذشت
از چه با خود کتابی نداری ؟


-می خرم ؟

  -کی ؟
-همین روزها
  -آه
 آه ازین مستی و سستی و خواب
 معنی ی وعده های تو این است
 نوشدارو پس از مرگ سهراب
از کتاب رفیقان دیگر
نیک دانم که درسی نخواندی
دیگران پیش رفتند و اینک
 این تویی کاین چنین باز ماندی
 دیده ی دختران بر وی افتاد
 گرم از شعله ی خود پسندی
 دخترک دیده را بر زمین دوخت
شرمگین زینهمه دردمندی
گفتی از چشمم آهسته دزدید
چشم غمگین پر آب خود را
 پا ،‌ پی پا نهاد و نهان کرد
پارگی های جوراب خود را
بر رُخَش ، از عرق، شبنم افتاد
چهره ی زرد او زردتر شد
 گوهری زیر مژگان درخشید
دفتر از قطره یی اشک ، تر شد
اشک نه ، آن غرور شکسته
بی صدا ، گشته بیرون ز روزن
پیش من یک به یک فاش می کرد
 آن چه دختر نمی گفت با من
  -چند گویی کتاب تو چون شد ؟
 بگذر از من که من نان ندارم
 حاصل از گفتن درد من چیست
دسترس چون به درمان ندارم ؟
خواستم تا به گوشش رسانم
 ناله ی خود که : ای وای بر من
وای بر من ، چه نامهربانم
 شرمگینم ببخشای بر من
نی تو تنها ز دردی روانسوز
 روی رخسار خود گرد داری
 اوستادی به غم خو گرفته
همچو خود صاحب درد داری
 خواستم بوسمش چهر و گویم
ما ، دو زاییده ی رنج و دردیم
 هر دو بر شاخه ی زندگانی
برگ پژمرده از باد سردیم
لیک دانستم آنجا که هستم
 جای تعلیم و تدریس پندست
 عجز و شوریدگی از معلم
 در بر کودکان ناپسندست
بر جگر سخت دندان فشردم
در گلو ناله ها را شکستم
 دیده می سوخت از گرمی ی اشک
لیک بر اشک وی راه بستم
با همه درد و آشفتگی باز
 چهره ام خشک و بی اعتنا بود
 سوختم از غم و کس ندانست

 در درونم چه محشر به پا بود


شاعر این شعر یا به بیان بهتر صاحب عکس رو میشناسید؟(یعنی می خوام نظر بدین)

شر مرسان...

امروز صحنه ای در یک گوشه ای از این شهر بزرگ دیدم که واسه یک لحظه دلم خواست یه سیلی محکمی در گوش خدا بزنم.

زنی چادر بر سر با قامتی که درد و رنج از سر و روش می بارید مقابل یکی از رستوران های شهر ایستاده بود و داشت از بین آشغالهای کنار جوی آب غذا پیدا میکرد.نمی دونم چه شکمی  رو می خواسته با اون غذا سیر کنه یا اصلا داره تاوان چه گناهی رو پس میده ولی بدون اغراق میگم بغضی گلوم رو گرفت که با خودم گفتم چرا...

همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه ، سر و پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیّک ، به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد ، همه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی ، همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن

بخدا که هیچ کس،  را ثمر آنقدر نباشد

که به روی نا امیدی ، در بسته باز کردن


میدونین چند نفر هستن که میشه فقط در امیدی به روشون باز کرد؟؟؟

شهره مشکاتیان...

بقول بعضیا : ننگ ما ننگ ما صدا و سیمای ما

این صدا و سیما اگه رو چیزی پیله بتنه که دیگه ول کن نیست.یه فیلم می خرید با بدبختی. با فلاکت دوبله میکرد.با عزت هزار مرتبه نشون میداد. مثلا همین فیلم بالیوودی گاهی خوشی گاهی غم با بازی آمیتاب باچان (سوپراستار بالیوود ایران )و شاهرخ خان (سوپراستار بالیوود در هند).داستان جالبی داشت پسر یک مهاراجه از هند نقل مکان میکنه به لندن و تحت تاثیر فرهنگ غربی اصلیت شرقی خودش رو فراموش میکنه.بگذریم.روی سخنم با تایتله این فیلمه.گاهی خوشی گاهی غم.

نمیدونم چرا این فاصله زمانی گاهی ها گاهی زیادی کوتاه و بهم نزدیک میشه.

امروز صبح رفتم ببینم تو دهکده جهانی چه خبر.دیدم به به دوباره این زن آریایی نشون داد که هنر نزد ایرانیان است وبس.شهره آغداشلو. در جوایز سالانه امی Emmy که مختص برنامه های تلویزیونی در آمریکاست، شهره آغداشلو هنرپیشه ایرانی به خاطر نقش مکمل در سریال کوتاه "خانه صدام" برنده جایزه شده. خانم آغداشلو در سال ۲۰۰۴ برای بازی در فیلم خانه ای از شن و مه نامزد جایزه اسکار شده بود.و عجب فیلمی بود که هر چی بگم کم گفتم.همیشه دلم واسه خونه مسجد قم و هتل تهران و باغ اصفهان تنگ میشه.من اسماعیل ام نه اشمیل. گاهی باید برای تلفظ صحیح اسم جون داد آقای شاهرخ خان

خبر بعدی.نه!درست میدیدم ؟نکنه از این خبر های مسخره دروغیه که واسه بازار گرمی رواج میدن؟!!!استاد مشکاتیان هم رفت..یاد آلبوم چند سال پیش استاد شجریان غوغای عشقبازان میافتم  که در طی اون کدورتها رو کنار گذاشتنو آشتی کردن.یاد دی وی دی میافتم که بابک سنستیو بهم داد تحت عنوان ز بعد ما که توش استاد استادانه در بین تماشاچی هاش نشسته بود و با نگاهی که آدمو یاد صلابت و سنگینی سبک خراسانی میندازه دانشجوهاش رو تشویق میکرد و سر تکون میداد.

روحت شاد استاد.

حسین علیزاده: باید عزای عمومی اعلام میشد.نه برای مرگ استاد بل برای خبررسانی و اطلاع رسانی مزخرف ننگ مون(!)

یا ستارالعیوب...

نمیدونم این چه بلایی بود که این ترم من معادلات ورداشتم.بابا خیلی چرته سخت نیست ولی همچین بد قلقه.چه خبر ؟چیکار میکنید ؟و اینا... حالا بریم سر اصل مطلب...

چند روز پیش خونه یکی از آشنایان که از افراد سرشناس تهران محسوب میشه افطاری دعوت بودیم.شیک و پیک و تر و تمیز و مرتب مثل جنتلمن راه افتادیم و رفتیم خونه اون آقا خر پوله.سلام و روبوسی و چطوری و اینا...که دیدیم به به ببین کی اینجاست. یکی از پسرای متالی اونم چی ۸۷ ایی.هم من جا خوردم هم اون جا خورد که...

بگذریم.با این آقا پسر قصه مون نشستیم و از هر دری گفتیم ( فکر کنم از نیات قلبی هم خبر داشتیم) که موقع شام شد.سر میز اون آقا خر پوله همین که داشت به همه غذا تعارف میکرد یه سینه ای صاف کرد و رو کرد به پسر قصه و گفت : بکش جوون . قراره داماد خودم بش !

آقا یا خانومی که شما باشی مثل توپ شیطونک از جام پریدم و کله ام خورد به سقف.بله؟ داماد ؟ داماد کی ؟ کی داماد کی؟ چی میشنوم؟...

هزار الله اکبر ازین فتنه ها که در مردمه ماست...

خلاصه اون شب با یه حالت غرق در حیرت شبیه افلاطونی که تازه فلسفه یاد گرفته باشه برگشتم خونه.

قضاوت باشه با بقیه ولی چقدر دلم واسه دخترایی سوخت که یه زمانی ... چقدر خوشحال شدم واسه پسرایی که الان می بینن که یه رقیبشون کم شده.

ایشالاه خوشبخت شی ننه!


تفنگت را زمین بگذار جناب رحامی باباخانی و فیض و حشمتی

شنیدین میخوان دوباره امتحان ریاضی ۲ بگیرن؟!!!
میگن مثل اینکه تاریخش هم اوله مهره.یعنی ۶.۱
خیلی بده.آخه اول نمره ها رو اعلام کنین بد بیاین مبارز بطلبین.
من که فقط تو فکر پاس شدنم.
میدونین این کار خیلی عقبه داره.از جمله اینکه با این کار احتمال نمره گرفتن بوسیله گریه و زاری و لابه تقریبا به صفر میرسه. چون همچین تا بری اتاق دکتر... میگه خب میخواستی ۲باره امتحان بدی!
یه جلویه هم داره ( اینا دلشون واسه ما نسوخته که بیان دوباره برگزار کنن به این دلیل که امتحان روز قبل از انتخابات بود و دکتر کمره ای گفته بود امتحان برگزار نمیشه ولی دیدیم که با شکوه تمام برگزار شد.)دیدن همه افتادن یا ریزششش از ریزش برف زمستون ۸۶ بیشتره گفتن دوباره امتحان میگیریم.
یادتونه مهندس صدر روز معارفه و افتتاحیه دانشگاه چی گفت تو چمران ؟ گفت ما به دانش آ«وزان میگیم فقط درس بخونبن ولی به دانشجوها میگیم فقط درس نخونن دانشگاه شما رو برای حضور در اجتماع آماده میکنه!اینم همونه دیگه میخوان قدرت ریسک ما رو بالا ببرن.ریسک کن امتحان بده یا میافتی یا قبولی اما با چه نمره ای از قبلی بیشتر یا کمتر؟

شبیه فیلمای فریدون جیرانی شد که!

راستی تو امتحان میدی؟

داد از تو و آه از من...


در زمان جنگ جهانی، فیلم و تلویزیون و دی وی دی و ضبط صوت نبود، بنگاه های ارکسترال بودند و معروف ترینشان  مهدی مصری نمایشگر و بازی ساز [به قول امروزی ها استاندآب کمدین] که رقاص و نوازنده و اکروبات کار خود را داشت و می توانست ساعت ها محفلی را گرم نگاه دارد. مهدی که خود سیاهکار برجسته ای بود در خاطراتش می گوید شبی به یک میهمانی فراخوانده شده، و همان زمان که سیم کش ها داشتند سیم میکروفن ها را می کشیدند تخت روی حوض می زدند و صحنه را آماده می کنند او می شنود که داماد در پنجدری دارد افشاگری ها می کند و عروس را ناشزه می خواند و واویلا.


صاحب مجلس سر می رسد و برای پوشاندن آن راز که از پرده داشت بر می افتاد از مهدی می خواهد که سنگ تمام بگذارد، و هر کار لازم است بکند و در عوض هم دستمزد مناسبی بگیرد. چنین می شود اما هنوز میهمان ها رسیده نرسیده یکی از بچه ها که از پشت بام سیاه بازی را تماشا می کرد [یا دعوت نداشتند یا فقیر بودند و لباس مناسب نداشتند] از همان بالا با مغز افتاد در حیاط.
همسایه ها دویدند و بچه را روی دست بردند که به بیمارستان دولتی برسانند، ولی باز به وعده صاحب مجلس، مهدی مصری به صورتخانه دستور داد که هر چه در چنته دارند رو کنند. ویلون زن چنان ارشه می کشید که نزدیک بود خرک از جا در برود، ضرب زن چنان بر دمبک می نواخت که خشگ پوست داشت می درید. با همه این ها انگار در عروسی خاک مرده پاشیده بودند کسی جم نمی خورد. در عروسی شرکت نمی کرد. میوه ها دست نخورده مانده بود، سگرمه ها در هم بود، رقاصه ها هم نتوانستند شوری در جمع اندازند.  دخترک و پسرک ها که حرکات اکروباتیک انجام می دادند چندین و چند پشتک و وارو زدند. اما نشد. از پنجدری صدای داد می آمد و از پشت بام  صدای زاری مادر بچه ای که از پشت بام افتاده بود عروس هم آن قدر که گریه کرده بود ریملش آب شده و راه افتاده بود.

مهدی مصری می گفت فکری به سرم زد و دست داماد را گرفتم و کشیدم  رو حوض و آن جا شروع کردم به رقصاندنش که بلکه این شوری در جمع بیندازد و مصیبت از یادشان ببرد، صدای انکری هم داشت اما یادش دادم دو دانگی بخواند،  اما تو گوئی همه از سنگ و کلوخ بودند. مجلس یخ کرده بود و همه صورتخانه هم که میدان آمدند باز نائی از کس برنیامد. همه مسخرگی های عامل اثر نداشت. هیچ لطیفه ای نمی خنداند، هیچ متلکی لبخند بر لب ها نمی آورد، تازه دم در پاسبان با زور داشت بچه ها را از ورود به مجلس وامی داشت. بچه ها دم گرفته بودند سنگ و کلوخ و تیشه، این عروسی نمیشه. همین جا بود که صدای شیون مادر آن بچه که از بام افتاده بود بلند شد که حزین می خواند:

 
این کاخ که می بینی گاه از تو و گاه از من

جاوید نمی ماند، خواه از تو و خواه از من

کبکی به هزاری گفت پیوسته بهاری نیست

این خنده و افغان چیست، گل از تو گیاه از من

با خویش در افتادیم تا ملک ز کف دادیم

از جنگ کسان شادیم، داد از تو و آه از من

حموم زنونه میگن به اینجور جاها؟؟؟

الان تو سایتیم و داریم آماده میشیم برای انتخاب واحد.میگن دیروز باز بوده و بعضیا انتخاب واحد کردن مثل حسن و امیرحسین... عجب خدانشناسایی ان.!!! 

در هر صورت من اعتقاد دارم تو این انتخابات تقلب شده و واحد برآمده از این انتخاب واحد رو نا مشروع میدونم.من از همین الان اعلام می کنم که با این واحد ها همکاری نمیکنم... 

تازه مدارک موثقی هم از تقلبی بودن این انتخابات رو به شورای مدیریت و برنامه ریزی تحصیلی دانشگاه ارائه دادم که قراره بررسی کنن.به نظر من که جائرانه است و بعضیا جر زدن.

وای بدبخت شدیم...

سلام به همه.

سید(sid) تو عصر یخبندان یادتونه؟!!!

همون موجود بامزه و خنده دار .اگه با دوبله این کارتون رو دیده باشین به دوبلور های ایرانی احسنت میگین.


حالا که چی؟

بنده خدا سید هروقت که اوضاع بد میشد یا مشکلی پیش می اومد میگفت : وای بدبخت شدیم...

وای بدبخت شدیم. انتخاب واحد فرداست.(انتخاب واحد ۸۷ و ۸۶ هر دو با هم و مختلط طی روزهای ۱۱ و ۱۲ انجام میگیره)منبع کاملا موثقه.زنگ زدم از خانوم کوهی پرسیدم.


حالا دیدین بدبخت شدیم؟؟؟


دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت...

دوباره ریشه‌ی این زخم، قلب تهران است / تمام فلسفه‌ی درد، راه درمان است / هنوز تیره‌ی جلاد، منقرض نشده است / هنوز کشتن و اعدام رسم انسان است / وطن! ببین که در این روزها پس از سی سال / دوباره عاقبت انتقاد، زندان است / دوباره قیمت بازار دستمان آمد / کلام راست گران و دروغ ارزان است / در این عدالت موهوم و عدل بی‌انصاف / تمام هیزم این کوره، جان انسان است / ولی برای همین مردم اینک “آزادی” / نه آرزوی محال و نه گنج پنهان است / رئیس منتصب! ارباب! جانشین خدا! / بدان تو هیچی و ایران هنوز ایران است / گمان مکن که پس از چند سال آزادی / تحمل خس و خاشاک راه، آسان است / برای قفل دهان‌ها شکنجه کافی نیست / شکنجه‌های تو کم، دردها فراوان است / گمان که آب مشوش، دوباره ساکن شد / هنوز ماهیت این سکوت طوفان است / دروغ های تو امروز باز ثابت کرد / هنوز حرف سیاست، دروغ باران است


استاد با صندلی و اتاق خالی و کلاس بی استادت چه کنیم؟؟؟



خیلی عکس جالبیه.استاد باستانی پاریزی.استاد ابتهاج و استاد شفیعی کدکنی