-
تقدیم به نیلوفر و بردیا
جمعه 20 آذرماه سال 1388 02:27
روی دفترچه های تکلیفم روی درخت ها و میز تحریرم روی شن، به روی برف نام تو را می نویسم بر تمامی صفحات خوانده شده بر تمام برگه های سپید سنگ، خون، کاغذ یا خاکستر نام تو را می نویسم روی تصورات طلایی روی تفنگ رزمندگان بر تاج پادشاهان نام تو را می نویسم بر جنگل و بیابان بر آشیانه ها،گل های طاووسی بر پژواک کودکی ام نام تو را...
-
قصه ی پاییز،خواندنی است!
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 22:29
هر کسی یک فصلی رو دوست داره....برای انتخابش هم دلیل خاص خودشو داره،ولی کمتر کسی پاییز رو دوست داره.چرا؟شاید پاییز داره قصه ی دردناکی رو توی ذهن آدما تداعی می کنه. نمیدونم چقدر تونستم توی این شعر،قصه ی دردناک پاییز رو گفته باشم! Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 سوز است در استخوان...
-
چون سایه مرغان هوا در سفر خاک .....
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 03:43
بچه ها برام دعا کنید
-
دوشنبه بود.....۱۶آذر
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 00:49
در ادامه مطلب:مختصری از ۱۶ آذر امسال با کلی بحث و مذاکره تونستم مامانم رو راضی کنم که دانشگاه امروز بازه و هیچ خطری منو تحدید نمیکنه ، ولی از لحظهی اول که تو کلاس سد ابرام نشستم منتظر بودم تا تموم شه و برم اوضاع انقلاب رو ببینم.با مسایلی که تو کلاس پیش اومد این حس تقویت شد. با چند تا از بچهها رفتیم پایین،میشه...
-
آری این ایران است...
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 00:42
آری این ایران است که به خاک سیه افتاد امشب و چو قصر آرزوهای هزاران زن و مرد ناگهان ویران شد امشب انگار ز شبهای دگر تیره تر . دلگیرتر و کمی غمگین است... ماه را میگویم ماه هم در پس یک ابر سیاه بی صدا صحنه پرپر شدن باغ گلی را میدید **** جای سهراب سپهری خالی است تا ببیند شهر رویاهایش پشت دریاهایش گه برایش عمری قایقی ساخته...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 23:54
دست آویز بیگانه ! آشوبگر! نا آگاه فریب خورده! ای مخل امنیت اجتماعی! شرور! جاسوس! اوباش! دانشجو! روزت مبارک..................
-
تفاوت میان مدیر و مهندس
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 19:42
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید : " ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟ " مرد روی زمین: بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی " ۱ ٨ '...
-
سگ و گرگ و کلاغ و عقاب و تو...
جمعه 13 آذرماه سال 1388 01:59
با سلام به همه. با آرزوی مرگ با خفت برای استاذ عزیز س.م.ز میخوام 2 تا شعر بزارم یکی در تایید عقاب حمیدرضا و یکی هم در ستایش آزادگی از قیود بندگی اساتید گرانمایه.نظر فراموش نشه... شعر درباره عقابی است که به 30 سالگی رسیده و مرگ قریب الوقع، آشفتهاش کرده. عقاب برای رهایی از این آشفتگی به سراغ کلاغ سن و سال داری که محضر...
-
داستان عقاب
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 20:39
داستان عقاب؛تولدی دوباره عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند. ولی برای اینکه به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد. زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد: چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته را نگاه دارند. نوک بلندو تیزش خمیده و کند می شود شهبال های کهن سالش...
-
حرف آخر . . .
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 19:35
نمی دونم تا حالا شده کسی رو که تو آینه میبینید نشناسید؟
-
رنگ آمیزی شگفت انگیز پرندگان!!!!!
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 13:18
خداوند چیره دست ترین نقاش..........
-
دل سروده ای برای میهن
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 23:35
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA این است میهنم! آری همین بود ایران،تبار ما چون جنگلی خموش آن سوی بیشه ها *** بادی خفیف و سرد از بیشه می وزد مردم چو برگ زرد در چنگ باد سرد *** خاکی صبور و تر پر برگ و بی ثمر مفتون زخم رشک بر آن چکیده اشک.... این است میهنم؛ این مبداء تنم *** جنگل تهی ز نور از شور و از سرور این...
-
آرزوی بزرگ
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 16:29
یک بنده خدایی کنار اقیانوس قدم می زد و زیر لب دعایی را هم زمزمه می کرد. نگاهی به آسمان آبی و دریای لاجوردین و ساحل طلایی انداخت و گفت :خدایا میشه تنها آرزوی مرا برآورده کنی؟ ناگهان ابری سیاه آسمان را پوشاندورعد وبرقی در گرفت ودر هیاهوی رعد وبرق صدایی از عرش اعلی به گوش رسید که می گفت: چه آرزویی داری بنده محبوب من؟ مرد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 16:06
از شخصی پرسیدند که امیر المومنین شناسی گفت شناسم گفتند چندم خلیفه بود گفت من خلیفه ندانم آنست که حسین او را دردشت کربلا شهید کرده است
-
عبید زاکانی
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 15:58
شخصی به مزاری رسید گوری سخت دراز بدید پرسید این گور کیست گفتند ازان علمدار رسول است، گفت مگر با علمش در گور کرد ه اند
-
عبید زاکانی
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 15:50
مردی در خم نگریست و صورت خویش در آن بدید مادر را بخوا ند و گفت در خمره دزدی نهان است مادر فراز آ مد و در خم نگر یست و گفت آری فاحیشهای نیز همراه دارد
-
عبید زاکانی
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 15:48
روباهی عربی را بگزید افسونگر را بیاوردند پرسید کدام جانورت گزیده گفت سگی و شرم کرد بگو ئید روباهی چون به افسون خواندن آغاز کرد گفتش چیزی هم از افسون روباه گز یدگی بدان درآمیز
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 15:46
کسی مردی را دید که بر خری کند رو نشسته گفتش کجا میروی؟ گفت: به نماز جمعه. گفت: ای نادان اینک سه شنبه باشد. گفت:اگر این خر شنبهام به مسجد رساند نیکبخت باشم
-
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 15:20
از ازل خورشید دل آهنگ تابیدن نداشت از ازل وجدان مردم قصد خوابیدن نداشت عمر طی شد در ره درک حقیقت عاقبت آن حقیقت ها که دیدم ارزش دیدن نداشت خلعتی گفتند دادیم آدمی را عقل ناب گرچه انسان هیچ گاه اصرار پوشیدن نداشت گفت: جنت را که دید و در رهش کوشش نکرد؟ آن بهشتی را که ما دیدیم کوشیدن نداشت تا ابد محکوم خبط آدم و حوا شدیم...
-
مقدمم مبارک
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 13:24
سلام!!!!!! بالاخره من اومدم!!!!! میدونم همه خیلی منتظر من بودن و الان از شادی سر از پا نمیشناسن!!!!!!!!! ولی خودتونو کنترل کنید !!!!! امیدوارم بتونم تو این وب مفید باشم!!!!!!!
-
تاریخ تولد ها . . .
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 21:35
سلام با اینکه از اون پست قبلی خیلی استقبالی نشد اما هرکی میخاد تاریخ تولدشو ذیل همین پست بداره تا بعدا تبدیلش کنیم به یه صفحه.(لطفا کسایی که تو پست قبلی تاریخ تولدشونو گذاشته بودن،اینجا هم بنویسن) با تشکر
-
بی تو
شنبه 7 آذرماه سال 1388 19:40
دل بی تو درون سینه ام میگندد غم از همه سو راه مرا می بندد امسال بهار بی تو یعنی پاییز تقویم به گور پدرش می خندد...
-
یه دوست . . .
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 23:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA یه دوست معمولی وقتی می آید خونت، مثل مهمون رفتار میکنه یه دوست واقعی درِ یخچال رو باز میکنه و از خودش پذیرایی میکنه یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده . یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه یه دوست واقعی اسم وشماره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 17:39
عاقبت موسم فریاد زدن خواهد شد خلق بیدتر به خونخواهی من خواهد شد روزی از پشت همین توده ابرهای تار چشم خوریشد به شهرم روشن خواهد شد چادر مشکی شب از سر ما جمع شود صبح بیداری آحاد وطن خواهد شد پرچمی را که سرنیزه برافراشته اید بر تن تک تکتان حکم کفن خواهد شد سینه ام را بشکافید و به خاکم سپرید که تمام بدنم خاک وطن خواهد شد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 02:27
(هیچی بابا خواستم تعداد پست هام زیاد بشه همین )
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 01:09
همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن ز مدینه تا به کعبه سرو پا برهنه رفتن دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن ز ملاحی و مناحی همه احتراض کردن شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد که به روی نا...
-
حج...(دکتر شریعتی)
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 00:54
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد، گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد، بدین سان بشکند در من، سکوت مرگبارم را......... در ادامهی...
-
نُکَتی چند
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 17:54
سلام جمیعا قبل از هرچیز مقدم آقا هادی رو که نویسنده ی جدید وبلاگمونه گرامی میدارم؛بعد هم میخاستم بگم که...........آهان(نظرشخصیمه بدون هماهنگی دارم میگم)،ما(من) خیلی خوشحال میشیم که تعداد نویسنده هامون زیاد شه،چون این وبلاگ مال همه ی متالیاس وهمه میتونن توش سهیم باشن؛براهمین تقاضا دارم اگه کسی راغبه که نویسنده بشه حتما...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 16:21
دیدی بهار آخر از ایران فرار کرد سیمرغ را تیر بلا دیدی شکار کرد ابر سیاه پای چوب دار آفتاب بر جرم خویش ایستاد و افتخار کرد دیدی چطور جغد پیر باغ یک شبه در پشت مشتی پر طاووس استتار کرد با پنجه هایی غرق خون بلبلان باغ فریاد زد خاموش چون نور انفجار کرد بنشست زیر شاخه خشک درختها بس روضه ها در داغ دوری بهار کرد اشجار سرگرم...
-
زلال که باشی ، آسمان در توست...
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 17:58
پرسیدم ... ، چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ ؟؟ با کمی مکث جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر با اعتماد ، زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو . ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن وهیچگاه به باورهایت شک نکن . زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی. گفتم ، آخر...